خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صالح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
صالح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāleh ۱. نیکوکار.۲. (صفت) شایسته؛ درخور.۳. (صفت) نیک.۴. [مقابلِ فاسد] پایبند به اصول اخلاقی و مذهبی.
-
جستوجو در متن
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بارّ، جمعِ بررَة] [قدیمی] bār[r] بسیارخیّر؛ نیکوکار؛ صالح.
-
اصلح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'aslah صالحتر؛ بهصلاحتر؛ باصلاحتر؛ نیکوتر؛ شایستهتر؛ سزاوارتر.
-
رجال الغیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (تصوف) rejālolqeyb مردان خدا که از نظر مردم دنیا پنهان هستند؛ ابدال؛ مردان صالح.
-
صالحه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: صالحَة، جمع: صالِحات] sālehe ۱. صالح (زن).۲. (صفت) دارای صلاحیت: دادگاه صالحه.
-
صلاحیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صلاحیَّة] salāhiy[y]at ۱. صالح بودن؛ شایسته بودن؛ درخور بودن.۲. شایستگی؛ سزاواری؛ اهلیت.
-
پاکیزه مرد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākizemard ۱. مرد پاکدامن؛ پاکمرد.۲. صالح.
-
ابدال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بَدَل و بَدیل] 'abdāl ۱. مردم شریف، صالح، و نیکوکار.۲. مردان خدا.۳. (تصوف) = اوتاد۴. = بدیل
-
سفیدکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹سپیدکار› sefidkār ۱. کسی که چیزی را سفید کند.۲. = سفیدگر۳. (صفت) [مقابلِ سیهکار] [مجاز] نیکوکار؛ صالح؛ درستکار.
-
شمس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: شُمُوس] šams ۱. آفتاب؛ خورشید.۲. نودویکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۵ آیه؛ ناقۀ صالح.
-
خلف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اَخلاف] xalaf ۱. ویژگی فرزند خوب و صالح.۲. [مقابلِ سلف] ازپسآینده.۳. جانشین.۴. [قدیمی، مجاز] بدل؛ عوض.۵. (اسم) [قدیمی] فرزند.
-
خشوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹خشتوک، خشنوک› [قدیمی] xašuk حرامزاده؛ ولدالزنا: ◻︎ ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود / کنون توانی باری خشوک پنهان کرد (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۲)، ◻︎ در وجود ما هزاران گرگ و خوک / صالح و ناصالح و خوب و خشوک (مولوی: ۲۳۶۰).
-
قبول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qabul ۱. پذیرفتن و گرفتن چیزی.۲. گفتار کسی را بهراستی و درستی پذیرفتن.۳. (صفت) پذیرفته.〈 قبول افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] پذیرفته شدن؛ مقبول واقع شدن: ◻︎ صالح و طالح متاع خویش نمودند / تا چه قبول افتد و چه در نظر آید (حافظ: ۴۷...
-
ارسال المثل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'ersālolmasal در بدیع، آوردن مثل مشهور یا سخن حکیمانه در شعر که حکم ضربالمثل پیدا کند، مانندِ این شعر: هرچه داری شب نوروز به می ساز گرو / غم روزی چه خوری، روز نو و روزی نو (امیرمحمد صالح طوسی: لغتنامه: روز)، یا این شعر:...