صامت انصاریلغتنامه دهخداصامت انصاری . [ م ِ ت ِ اَ ] (اِخ ) صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95) درقاموس الاعلام گوید: فرزند وی ثابت از او روایت کند.
شآمتلغتنامه دهخداشآمت . [ ش َ م َ ] (ع مص ) شئامت . مأخوذ از شآمة عربی به معنی بدفالی و شومی و بدیمنی و نکبت . (ناظم الاطباء) (از اشتنگاس ). شومی و بدی .(فرهنگ نظام ). بدبختی . بدفالی . رجوع به شآمة شود.
شامطلغتنامه دهخداشامط. [ م ِ ] (ع اِ) دیگ بزرگ که گنجایش یک گوسپند با دیگ افزار دارد. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
شامتلغتنامه دهخداشامت . [ م ِ ] (ع ص ) شادی کننده به غم دشمن . (از اقرب الموارد). کسی که در بلیه ٔ دیگری خوشحال باشد. (فرهنگ نظام ). شادی کننده بر خرابی و مکروهی کسی . (آنندراج ). ج ، شُمّات و شوامت .
شامذلغتنامه دهخداشامذ. [ م ِ ] (ع ص ) ناقه ٔ آبستن . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). ج ، شوامذ. || خرمابن گشن یافته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) کژدم و عقرب . (منتهی الارب )(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، شوامذ و شُمَّذ.
سآمتلغتنامه دهخداسآمت . [ س َ م َ ] (ع اِمص ) بستوه آمدن . (غیاث ) (منتهی الارب ). معلوم شدن . (غیاث ) (منتهی الارب ) : اشتغال بشرح احوال بر یک کتاب فایت گرداند و به ملالت و سآمت رساند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 357). از ملازمت دیوان ملام
حارثلغتنامه دهخداحارث .[ رِ ] (اِخ ) ابن سوید التمیمی الکوفی . مکنی به ابوعائشه . ابن مندة او را صحابی میشمارد و از طریق حمید اعرج از مجاهد در باب حارث بن سوید آرد که در عهد رسول اسلام آورد و پس از آن مرتد شد و سپس با سلام باز گشت . ابن حجر گوید این قصه مربوط بحارث بن سوید انصاری سابق الذکر ا
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ )ابن سویدبن صامت انصاری الاوسی . ابن اثیر گوید اهل نقل را اتفاق بر این است که حارث ، مجذربن ذیاد را بکشت و پیغمبر (ص ) او را بجای مجذر بقتل رسانید عسقلانی در این گفته ٔ ابن الاثیر در باب اتفاق اهل نقل ، نظر دارد و گوید عدوی و ابن الکلبی و قاسم بن سلام بطور
صامتفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ ناطق] ساکت؛ خاموش.۲. ناتوان در سخن گفتن.۳. (سینما، تئاتر) ویژگی فیلم بدون صدا.۵. (اسم) (زبانشناسی) واجی که در گذر خود از اندامهای گویایی به مانعی برخورد میکند، مانند ج، د، ر؛ همخوان؛ بیصدا.۵. (اسم) [قدیمی، مجاز] زروسیم.⟨ صامتوناطق: [قدیمی، مجاز] د
صامتلغتنامه دهخداصامت . [ م ِ ] (اِخ ) شیخ طوسی در رجال او را در شمار اصحاب امام باقر محمدبن علی (ع ) آورده و گویا امامی است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
صامتلغتنامه دهخداصامت . [ م ِ ] (اِخ ) مولای حبیب بن خراش تمیمی صحابی و مجهول الحال است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95). در قاموس الاعلام گوید: وی و حبیب بن خراش در جنگ بدر حاضر بودند.
صامتلغتنامه دهخداصامت . [ م ِ ] (اِخ ) ابن محمد جعفی . مولای بنی جعفة. وی کوفی است و شیخ طوسی در رجال او را در عداد اصحاب امام صادق (ع ) بشمار آورده است . (تنقیح المقال ج 2 ص 95).
حرف صامتلغتنامه دهخداحرف صامت . [ ح َ ف ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرفی است که تنها در موقع آغاز تلفظ صوت و یا نهایت تلفظ صوت موجود گردد. پس عارض بر صوت نباشد زیرا که عارض با معروض موجود است . و این حروف آنی الوجود است و با صوت نماند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).و رجوع به حروف مصمته شود. همه ٔ ح
حروف صامتلغتنامه دهخداحروف صامت . [ ح ُ ف ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف مصمته و حرف صامت شود.