صانع بلخیلغتنامه دهخداصانع بلخی . [ ن ِ ع ِ ب َ ] (اِخ ) شاعری است و این رباعی از وی در تاریخ سیستان آمده که در آن قصه ٔ ماکان و میر شهید را یاد کرده است :خان غم تو پست شده ویران بادخان طربت همیشه آبادان بادهمواره سر و کار تو با نیکان بادتو میر شهید و دشمنت ماکان باد.<p class="
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
روکشکاری شانهتاشانهfull retreading, full treading, full capواژههای مصوب فرهنگستانتراشیدن رویۀ تایر و شانۀ آن تا بالای دیواره و تعویض آن با رویۀ جدید
پیشانهلغتنامه دهخداپیشانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) پیشان . پیشخانه . پیش مکان . صدر مجلس . بالای خانه . مقابل پای ماچان و صف نعال : نیست مستی که مرا جانب میخانه بردجانب ساقی گلچهره ٔ دردانه بردنیست دستی که کشد دست مرا یاران
ابوجعفرلغتنامه دهخداابوجعفر. [ اَ ج َ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن خلف بن اللیث . ملقب به امیر شهید. مولد او به روزدوشنبه چهار روز باقی از شعبان سنه ٔ ثلث و تسعین و مأتین (293 هَ . ق .). و اندر وقت که از مادر بوجود آمد کف دست گشاده داشت هر دو، زنان اهل بیت او گفت
صانعفرهنگ فارسی عمید۱. آفریننده.۲. سازنده.۳. [قدیمی] کسی که چیزی با دست خود میسازد؛ صنعتگر؛ پیشهور.
صانعلغتنامه دهخداصانع. [ ن ِ ] (اِخ ) شاعری است و صاحب صبح گلشن گوید: (صانع شاه جهان آبادی ) شاه نذرعلی نام داشت ، درویشی صوفی مشرب بود و بر سجاده ٔ توکل و استغنا پا میگذاشت ، برای تماشای صنعت صانع بیچون از دهلی به لکهنو و از آنجا به بنارس شد و در سنه ٔ ثمانین ومائة و الف داعی اجل را لبیک اجا
صانعلغتنامه دهخداصانع. [ ن ِ] (ع ص ) نعت فاعلی از صنع. دست کار. (ربنجنی ) (تفلیسی ) (دهار). پیشه ور. جلذی . (منتهی الارب ) : پس مقدران را و صانعان را بیاورد و مالهای بسیار بذل کرد تا مصرفهای آب بساختند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 151).
مصانعلغتنامه دهخدامصانع. [ م َ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ مصنع و مَصْنَعة. (از منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ). جاها که آب باران در آن جمع شود. غدیرها و آبگیرهای طبیعی : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات ِتو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی ؟ سعد
مصانعلغتنامه دهخدامصانع. [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) کسی که آسان فرامی گیرد کاری را و چیزی را. (ناظم الاطباء).
صانعفرهنگ فارسی عمید۱. آفریننده.۲. سازنده.۳. [قدیمی] کسی که چیزی با دست خود میسازد؛ صنعتگر؛ پیشهور.