صباغانلغتنامه دهخداصباغان . [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان روضه چای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه 15000گزی شمال باختری ارومیه ، 500گزی شمال راه ارابه رو ارومیه به موانا. دره ، سردسیر سالم ، سکنه 110
ساباغانلغتنامه دهخداساباغان . (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، که در25 هزارگزی شمال باختری مشهد، در کنار راه شهر طوس قرار دارد. زمین آن جلگه ای و هوای آن معتدل است و 79تن سکنه دارد که شغل آنان زراعت و
لبروثلغتنامه دهخدالبروث . [ ] (اِ) به لغت مغربی قسمی از اسلنج (نوعی از لحیةالتیس ) و مستعمل صباغان است .
بلیحاءلغتنامه دهخدابلیحاء. [ ب َ ] (ع اِ) گیاه اسلیخ که مستعمل صباغان مغرب است . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از قاموس ).
فروغیونلغتنامه دهخدافروغیون . [ ] (اِ) سنگی است که صباغان بلاد فروغیا، که افریقیه باشد، مستعمل دارند و لهذا مسمی به یونانی بفرغیوس گشته . (!) (فهرست مخزن الادویه ).
خشت الطینلغتنامه دهخداخشت الطین . [ خ ِ تُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) آجرپاره ٔ گداخته است و صباغان آن را در سیاهی بکار برند و رنجهای چارپایان را مفید بوده . (نزهت القلوب ).