صبغیلغتنامه دهخداصبغی . [ ص َ ] (اِخ ) احمدبن اسحاق بن ایوب بن یزیدبن عبدالرحمن . رجوع به احمدبن اسحاق بن ایوب ... شود.
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
سبغةلغتنامه دهخداسبغة. [ س َ غ َ ] (ع اِمص ) سعة و رفاهیت . (اقرب الموارد). فراخی و رفاهیت و تن آسانی . (منتهی الارب ) : تن خویشتن سبغه دونان کنندز دشمن تحمل زبونان کنند.سعدی (بوستان ).
مصبغةلغتنامه دهخدامصبغة. [ م َ ب َ غ َ ] (ع اِ) جای رنگرزی و رنگرزخانه . (ناظم الاطباء). دکان صباغی .
بهیرلغتنامه دهخدابهیر. [ ب َ ] (اِ) ثمر درختی در هند که در دباغی و صباغی بکارمی برند. (ناظم الاطباء). ثمر هلیله . هلیلج . حلیله .