چهارـ شیبنورد،4ـ شیبنورد4X racerواژههای مصوب فرهنگستانورزشکـاری که در چهارـ شیبنوردی شرکت میکند
سیبلغتنامه دهخداسیب . (اِ) پهلوی «سپ » ، اورامانی «سوو» ، گیلکی «سب » ، طبری «سه »، مازندرانی کنونی «سیف و سف » ، خوانساری «سو» . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). میوه ای است معروف و آنرا به عربی تفاح خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). تفاح . (منتهی الارب ) : نه غلیو
صبلغتنامه دهخداصب . [ ص َب ب ] (ع مص ) ریختن . ریختن آب و افشاندن آن . قوله تعالی : انا صببنا الماء صباً (قرآن 25/80). || توسعاً، رسیدن مصیبت . فرود آمدن بلا و نازله : صبت علی مصائب لو انهاصبت علی الای
دره نصبلغتنامه دهخدادره نصب . [ دَ رِ ن َ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. واقع در 27هزارگزی جنوب خاوری ماسور و 27هزارگزی جنوب خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک ، با <span class="hl" dir="ltr"
عصبلغتنامه دهخداعصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت و مضبوطی اعضا بدان است .
حاصبلغتنامه دهخداحاصب . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حصب . || باد سخت که سنگ ریزه و خاک بردارد. باد سنگ باران . باد که سنگ آرد. بادی که سنگ ریزه پاشد : ا فأمنتم ان یخسف بکم جانب البر او یرسل علیکم حاصبا ثم لاتجدوا لکم وکیلا. (قرآن 68/17</
قصبلغتنامه دهخداقصب . [ ق َ ص َ ] (ع اِ) کِلک . قلم . || نی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید هر نبات که میان او تهی و راست قامت و او را پیوندها باشد عرب او را قصب گوید و به پارسی نی باشد. دوس گوید بعضی از وی آن است که میان تهی نباشد و از او نیزه سازند و آنچه میان تهی بود