صدا و ندالغتنامه دهخداصدا و ندا. [ ص ِ / ص َ وُ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . بانگ و فریاد. داد و فریاد.
آوهلغتنامه دهخداآوه . [ وَ / وِ ] (اِ) کوره که در آن خشت و آهک و امثال آن پزند. پزاوه . داش . || در بعض فرهنگها معنی صدا و ندا یا برآورنده ٔ صدا و ندا بکلمه داده اند. || زنجیره ای که نقاشان و دوزندگان بر کنار چیزها کشند یا دوزند.
نَادَانَافرهنگ واژگان قرآنما را ندا داد - ما را صدا زد (ندا به معناي صدا زدن و خواندن با صداي بلند است )
نَادَاهُفرهنگ واژگان قرآناو را ندا داد - او را صدا زد (ندا به معناي صدا زدن و خواندن با صداي بلند است )
نَادَاهُمَفرهنگ واژگان قرآنآنان را ندا داد - آنان را صدا زد (ندا به معناي صدا زدن و خواندن با صداي بلند است )
صدافرهنگ فارسی عمید۱. آواز؛ بانگ: ◻︎ تو را که این همه بلبل نوای عشق زند / چه التفات بُوَد بر صدای منکر زاغ (سعدی: لغتنامه: صدا).۲. آوازی که در کوه یا جای دیگر میپیچد و دوباره به گوش میرسد؛ آوازی که از انعکاس صوت بهوجود میآید: ◻︎ این جهان کوه است و فعل ما ندا / سوی ما آید نداها را صدا (مولوی: ۴۳).
صدالغتنامه دهخداصدا. [ ص َ ] (ع اِ) معرب «سدا» است و آن آوازی باشد که در کوه و گنبد وامثال آن پیچد و باز همان شنیده شود و در عربی نیز همین معنی را دارد. (برهان ). بانگ که بر کوه افتد. (بحر الجواهر). آواز که از گنبد و کوه و چاه و غیره بازآید و مطلق هر آواز را نیز گویند. (غیاث اللغات ). ابن ال
سر و صدالغتنامه دهخداسر و صدا. [ س َ رُ ص ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) فریاد. جنجال . هیاهو.- بی سروصدا ؛ آرام . خاموش . ساکت .- سر و صدا راه انداختن ؛ جنجال کردن . هیاهو کردن .
هم صدالغتنامه دهخداهم صدا. [ هََ ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که با هم سخن گویند. || هم عقیده . هم فکر. متفق .
بی صدالغتنامه دهخدابی صدا. [ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) بی آواز. ساکت . (ناظم الاطباء). خاموش . آرام . بی هیاهو. رجوع به صدا شود.- بی صدا شدن ؛ ساکت شدن . (ناظم الاطباء). خاموش ماندن .
ترصدالغتنامه دهخداترصدا. [ ت َ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) ترنغمه . کسی که صدا و نغمه ٔ سیراب داشته باشد. (آنندراج ). خوش صدا. کسی که صدای دلنشین و گیرا داشته باشد. خوش لحن : به ترنغمگی در چمن آبشارنمی افتد ازپایه ٔ اعتبارشده خطبه