صدمتلغتنامه دهخداصدمت . [ ص َ م َ ] (ع اِ) آسیب . (دهار). آزار : اگر طاقت نداری صدمت پیل چرا باید که بر موران نهی پای . سعدی .|| ضرب . کوب : بصدمتی که اگر کوه آهنین بودی از جای برکندی . (گلستان ). رجوع به صد
صدمتفرهنگ فارسی معین(صَ مَ) [ ع . صدمة ] 1 - (مص م .) کوفتن ، کوفتن دو چیز به هم . 2 - (اِمص .) کوفتگی ، آسیب . 3 - (اِ.) آزار، مصیبت .
شدآمدلغتنامه دهخداشدآمد. [ ش ُ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) معاشرت . آمد و شد. رفت و آمد. آمد و رفت . مراوده . (یادداشت مؤلف ) : شدآمدش بینم سوی زرگران هماره ستوهند از او دیگران . ابوشکور.شدآمد بیفزود نزدیک اوی برآمیخت با
شدآمد کردنلغتنامه دهخداشدآمد کردن . [ ش ُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آمد و شدکردن . رفت و آمد کردن . تعقم . (تاج المصادر بیهقی ).
حوزهبندی شدآمدtrafftic zoningواژههای مصوب فرهنگستانتقسیمبندی یک محدودۀ شهری به نواحی یا مناطق متعدد برای انجام مطالعات مربوط به شدآمد
صدمتانلغتنامه دهخداصدمتان . [ ص َ م َ / ص َ دِ م َ ] (ع اِ) دو سوی پیشانی یا هر دو کرانه ٔ آن . (منتهی الارب ). جانبا الحاجبین . (بحر الجواهر).هر دو سوی پیشانی و هر دو سوی رو. (مهذب الاسماء).
صدمةلغتنامه دهخداصدمة. [ ص َ م َ ] (ع اِ) مصیبت . (منتهی الارب ). و فی الحدیث : الصبر عند الصدمة الاولی ؛ ای الصبر یحمد عند اول الرزیة. (منتهی الارب ). || آسیب . گزند : آسودگی مجوی که از صدمه ٔ اجل کس را نداده اند برات مسلمی . ؟رجو
بارپوشلغتنامه دهخدابارپوش .(اِ مرکب ) جامه که بر بار پوشند تا از صدمت باران وآفتاب مصون ماند. || ظاهراً بالاپوش : و سواران بر عقب می آمدند و موضعی که جواز تعذرزیادت داشت بارپوشها می انداخت . (جهانگشای جوینی ).
سیل خیزلغتنامه دهخداسیل خیز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین ). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود : تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نی
کوفتگیلغتنامه دهخداکوفتگی . [ ت َ / ت ِ ] (حامص ) صدمه و آسیب و ضرب و پایمالی و لگدکوبی و پاسپری . (ناظم الاطباء). کوفته بودن . (فرهنگ فارسی معین ). صدمت . صفت و چگونگی کوفته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و بیشتر آن از سر پراکندگی خاطر
صدمتانلغتنامه دهخداصدمتان . [ ص َ م َ / ص َ دِ م َ ] (ع اِ) دو سوی پیشانی یا هر دو کرانه ٔ آن . (منتهی الارب ). جانبا الحاجبین . (بحر الجواهر).هر دو سوی پیشانی و هر دو سوی رو. (مهذب الاسماء).