صعدلغتنامه دهخداصعد.[ ص َ ع َ ] (ع ص ) دشوار: عذاب صعد؛ عذاب شاق که در آن راحت نباشد. (مهذب الاسماء). عذاب سخت . قال اﷲ تعالی : یسلکه عذاباً صعدا. (قرآن 17/72) (منتهی الارب ).
صعدلغتنامه دهخداصعد. [ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است و در شعر کثیر آمده است : وعدت نحو ایمنها و صدت عن الکثبان من صعد و خال .(معجم البلدان ).
گشت ارزیابیsite inspectionواژههای مصوب فرهنگستانگشتی که قبل از برگزاری مناسبتها و رویدادهای گوناگون برای ارزیابی امکانات و تسهیلات یک مقصد و تطابق آن با نیازها و اولویتهای افراد و مؤسسات ذیربط برگزار میشود
ساعت سعدلغتنامه دهخداساعت سعد. [ ع َ ت ِ س َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعت نیک . ساعت مبارک . وقتی که در آن برخی کارها شاید. ضدّ ساعت نحس . در تذکرة الملوک آمده : فصل دوم در بیان شغل مقرب الخاقان منجم باشی است . مشارالیه هر روزه به دستور اطباء به در دولتخانه حاضر میشد که
صعداءلغتنامه دهخداصعداء. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب ). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء؛ ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه دراز.
بالا بردندیکشنری فارسی به عربیارتفاع , ارفع , انتش , تحسين , توج , حسن , حصان , دفع , رافعة , صعد , صعد الموقف , ضخم
صعد الموقفدیکشنری عربی به فارسیبالا بردن , نشان دادن , توپ زدن(- ) پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو-
صعداءلغتنامه دهخداصعداء. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب ). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء؛ ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه دراز.
متصعدلغتنامه دهخدامتصعد. [ م ُ ت َ ص َع ْ ع ِ ] (ع ص ) چیزی دشوار و شاق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بلند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصعد شود.
مصعدلغتنامه دهخدامصعد. [ م َ ع َ ] (ع اِ) محل برآمدن و محل عروج و صعود. (ناظم الاطباء). جای بالا برآمدن . (آنندراج ). معراج . (منتهی الارب ذیل ع رج ). محل برآمدن . صعودگاه . جای بالا رفتن . برآمدنگاه . برآمدنجای . ج ، مصاعد. (از یادداشت مؤلف ) : ابری که برآید از ب
مصعدلغتنامه دهخدامصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] (ع ص ) شراب گرم کرده با آتش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تصعیدشده . (ناظم الاطباء). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه ٔ مصعد، زیبق مصعد. (یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده . (ناظم الاطباء). || بر جای بلند برآمده . || پاک شده . خالص گشت
مصعدلغتنامه دهخدامصعد. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) رونده ٔ در زمین خلاف منحدر که راجع باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رونده در زمین . (آنندراج ) : ای مصعد آسمان نوشته چون گنج به خاک بازگشته .نظامی .