هواگرد دُمسفید،دُمسفیدwhite-tailedواژههای مصوب فرهنگستانهواگردی فاقد نشان تجاری که یا آمادة فروش و اجاره است یا در نمایشگاه در معرض دید عموم قرار میگیرد
سفتلغتنامه دهخداسفت . [ س َ ] (ع مص ) بسیار شراب خوردن و تشنگی نرفتن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
شفتلغتنامه دهخداشفت . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های چهارگانه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن . مرکز آن قصبه ٔ شفت است که روزهای دوشنبه بازار عمومی دارد. قسمت جنوب دهستان کوهستانی و قسمت شمال آن جلگه و مستور از جنگل . از 47 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل یافته و جمع
ميزةدیکشنری عربی به فارسیدارايي , خصيصه , صفت عجيب وغريب , حالت ويژگي , غرابت , ويژگي , نشان ويژه , نشان اختصاصي
صفتفرهنگ فارسی عمید۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار، یا تعداد اسم است.۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.٥. [عامیانه، مجاز] عاطفه؛ وفاداری.٦. [قدیمی] پیشه؛ شغل.٧
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) هروی آرد: قریه ای است در جوف مصر نزدیک به لبیس که گویند گاوی را که بنی اسرائیل بذبح آن مأمور شدند بدانجا فروخته شد و در آن قبه ای است معروف به قبةالبقره که تا امروز باقی است . (معجم البلدان ).
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص ِ ف َ ] (ع مص ) در عربی بصورت «صفة» و در فارسی «صفت » نویسند. چگونگی کسی گفتن و آن مشتق از وصف است . (مقدمه ٔ لغت میر سید شریف ). بیان کردن حال و علامت و نشان چیزی . (غیاث اللغات ). بیان حال . (منتهی الارب ). ستودن : در صفتت گنگ فرومانده
صفتلغتنامه دهخداصفت . [ ص ِ ف ِت ت ] (ع ص ) مرد توانا[ ی ] تن آور یا مرد با گوشت گرداندام یا مرد توانا[ ی ] درشت خلقت . (منتهی الارب ). رجوع به صفتات و صفتان شود.
دریاصفتلغتنامه دهخدادریاصفت . [ دَرْ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) همانند دریا. چون دریا. بر سان دریا. بحرسان : از غمزه و لب هردم دریاصفتی با من گه کشتن من سازی گاهی گهرم بخشی . خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 866).<b
حرف صفتلغتنامه دهخداحرف صفت . [ ح َ ف ِ ص ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: دال و الف و راء است که در اواخر بعضی اسامی معنی صفت دهد، چنانکه آبدار و تابدار و پایدار و همچنین جاندار و پرده دار و راه دار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به «د
پیمبرصفتلغتنامه دهخداپیمبرصفت . [ پ َ ی َ / ی ُ ب َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه دارای صفت و سیرت پیغمبر است : توئی سایه ٔ لطف حق بر زمین پیمبرصفت ، رحمةالعالمین .سعدی .
روباه صفتلغتنامه دهخداروباه صفت . [ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه در افعال و عادات و حرکات و رفتار مانند روباه باشد. در حیله گری و مکاری و نیرنگ بازی چون روباه . روباه طبع. و رجوع به روباه طبع شود.
سگ صفتلغتنامه دهخداسگ صفت . [ س َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) بی وفا. ناسپاس : گر شیردل تر از تو شناسیم هیچ مردمندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست . خاقانی .گرفتم سگ صفت کردندم آخربشیر سگ نپروردندم آخر. نظامی .ای