خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفد
/safad/
معنی
[قدیمی]
۱. عطا؛ بخشش.
۲. قید؛ بند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفد
لغتنامه دهخدا
صفد. [ ص َ ف َ ] (اِخ ) سامی بیک آرد: قصبه ای است مرکز قضاء صفد در سنجاق عکا از ولایت بیروت . 45هزارگزی مشرق عکا و قریب 5000 تن در این مکان سکونت دارند و بر کوهی قریب 500 گز برتر از سطح دریا واقع است و خرابه ٔ قلعه ای از دوره ٔ صلیبیان در آن دیده می ...
-
صفد
لغتنامه دهخدا
صفد. [ ص َ ف َ ] (اِخ ) قضای صفد یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که سنجاق عکا را تشکیل می دهد و در انتهای شمال شرقی سنجاق واقع و از طرف مشرق بولایت سوریه و از سوی شمال بسنجاق بیروت و از سمت مغرب به عکا و قضای طبریه محدود است . اراضی آن ناهموار و در اک...
-
صفد
لغتنامه دهخدا
صفد. [ص َ ف َ ] (ع مص ) بند کردن کسی یا چیزی را و محکم نمودن . (منتهی الارب ). بند کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || (اِ) بند. (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ، اصفاد. || عطا. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء...
-
صفد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] safad [قدیمی]۱. عطا؛ بخشش.۲. قید؛ بند.
-
صفد
دیکشنری عربی به فارسی
بخو , دست بند اهنين , دست بند زدن (به)
-
واژههای همآوا
-
سفد
لغتنامه دهخدا
سفد. [ س َ ف َ ] (اِ) سپند و آن تخمی باشد که جهت چشم زخم در آتش ریزند. || سپد است که زمین باشد و به عربی ارض گویند. (برهان ) (آنندراج ).
-
سفد
لغتنامه دهخدا
سفد. [ س ِ ف َ ] (اِ) نام فرشته ای که موکل زمین است . (برهان ) (آنندراج ).
-
سفد
لغتنامه دهخدا
سفد. [ س ِ ف َ ] (اِ) نام ماه دوازدهم . (برهان ) (آنندراج ).
-
سفد
لغتنامه دهخدا
سفد. [س ِ ف َ ] (اِخ ) نام روز پنجم باشد از سالها و ماههای شمسی و در این روز فارسیان جشن کنند و عید سازند بنا بر قاعده ٔ کلیه ای که میان ایشان معمول است که چون نام ماه و روز موافق آید آن روز را عید باید کرد. دراین روز نو پوشیدن و درخت نشاندن را خوب م...
-
جستوجو در متن
-
دست بند اهنین
دیکشنری فارسی به عربی
صفد
-
دست بند زدن (به)
دیکشنری فارسی به عربی
صفد
-
بخو
دیکشنری فارسی به عربی
صفد , غل
-
جبل الزابود
لغتنامه دهخدا
جبل الزابود. [ ج َ ب َ لُزْ زا ] (اِخ ) نام کوهی است به سرزمین صفد. رجوع به نخبة الدهر دمشقی ص 118 شود.