صلدیکشنری عربی به فارسیوارد شدن , رسيدن , موفق شدن , دعا کردن , نماز خواندن , بدرگاه خدا استغاثه کردن , خواستارشدن , درخواست کردن
صللغتنامه دهخداصل . [ ص َ / ص ِ ل ل ] (ع ص ، اِ) باران فراخ . || باران کم و پریشان ، ضد است . || آواز آمین .
صللغتنامه دهخداصل . [ ص َل ل ] (ع ص ) صاف و روشن کردن شراب را. || جدا کردن حبه را از خاک به ریختن آب . || رسیدن حادثه و بلا کسی را. (منتهی الارب ).
صللغتنامه دهخداصل . [ ص ِل ل ] (ع اِ) درختی است . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || و در اصطلاح تجوید علامت وصل است .
صللغتنامه دهخداصل . [ ص ِل ل ] (ع ص ، اِ) مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خردکه فسون نپذیرد. (منتهی الارب ). مار کشنده . (دهار). مار باریک زرد. (اقرب الموارد). ماری است باریک و زرد که بمحض گزیدن بکشد. من این مار را در چهارمحال اصفهان میان شلم زار و چقاخور از راه کوهستانی دیدم به باریکی و زرد
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
حد فاصللغتنامه دهخداحد فاصل . [ ح َدْدِ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرز بین دو چیز اعم از محسوس و معقول . میان دو چیز: طور؛ حد فاصل میان دو چیز. طخوم ؛ حد فاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ).
حدیث متصللغتنامه دهخداحدیث متصل . [ ح َ ث ِ م ُت ْ ت َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حدیثی که زنجیره ٔ سند روایت آن متصل و غیرمقطوع باشد. یکی از سیزده قسم حدیثهای صحیح و حسن است . رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و حدیث شود.
حدیثةالموصللغتنامه دهخداحدیثةالموصل . [ح َ ث َ تُل ْ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) نام قصبه ای است در نزدیکی موصل که بر نهر زاب واقع شده است . و بنا به روایتی در روزگار خلافت خلیفه ٔ اول ، زمان بنا شدن موصل این قصبه نیز بنا شده است . و بگفته ٔ یاقوت در زمان مروان حمار این م
حرف منفصللغتنامه دهخداحرف منفصل . [ ح َ ف ِ م ُ ف َ ص ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هفت حرف از حروف الفباء منفصل است و آنها را حروف سبعه ٔ منفصله و خواتیم نیز نامند، که در نوشتن به حرفی دیگر منضم نگردد: ا، د، ذ، ر، ز، ژ، و. و باقی حروف را غیرمنفصله یا متصله گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون ).