سلالهلغتنامه دهخداسلاله . [ س ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل ، محلی کوهستانی و گرمسیر است ، دارای 184 تن سکنه و آب آن از چشمه است . محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
سلالةلغتنامه دهخداسلالة. [ س ُ ل َ ] (ع اِ) آنچه بیرون کشیده شود از چیزی . (منتهی الارب ) (غیاث ) (دهار) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 58). || بمجاز به معنی خلاصه . (آنندراج ). برگزیده . خلاصه ٔ هرچیز. (فرهنگ فارسی معین ) :</sp
شلالةلغتنامه دهخداشلالة. [ ش َل ْ لا ل َ ] (ع اِ) شلاله . آبشار.- شلاله های رود نیل ؛آبشارهای آن . ج ، شلالات . (یادداشت مؤلف ). آبشار. (فرهنگ فارسی معین ). شلاله که معمولاً به تخفیف لام تلفظ میشود در اصل به تشدید آن است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول ،
سلالهفرهنگ فارسی عمید۱. نسل.۲. فرزند.۳. [قدیمی] آنچه از چیزی بیرون کشیده شود.۴. [قدیمی] نطفه.۵. [قدیمی] خلاصه.
اصلةلغتنامه دهخدااصلة. [ اَ ص ِل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ صِلالة یا صِلال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به صلالة شود.
موزهلغتنامه دهخداموزه . [ زَ / زِ ] (اِ) به ترکی چکمه گویند. (از برهان ). چکمه و معرب آن موزج است . (از المعرب جوالیقی ص 311). خف . موزج . (دهار) (منتهی الارب ). مندل . مندلی .نخاف . قسوب . (منتهی الارب ). یک نوع پاافزار که ت