شنعتلغتنامه دهخداشنعت . [ ش َ / ش ُ ع َ ] (ازع ، اِمص ) شُنْعة. شناعت . مأخوذ از شنعة عربی بمعنی زشتی و بدی . (از غیاث اللغات و گوید در تاج به کسر آمده است ). شناعت . زشتی . زشت شدن . (یادداشت مؤلف ). قبح و زشتی . (فرهنگ نظام ). زشتی و بدی . (ناظم الاطباء).
صنعتفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد) عملکرد هریک از مراکز تولیدی اعم از کارخانهها و کارگاهها: صنعت داروسازی.۲. (اسم) (اقتصاد) هریک از شاخههای تولید: صنعت فرش، صنعت سینما.۳. (اسم) پیشه؛ کار.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، هریک از آرایههای لفظی و معنوی: صنعت تشبیه.۵. (اسم) [قدیمی] هنر.۶. [قدیمی] تظا
صنعتلغتنامه دهخداصنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) : روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی . منوچهری .درین بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت و غیب دان را. <p
صنیعتلغتنامه دهخداصنیعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) صنیعة.کار. هنر. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) : بر دل هر شکسته زد دل توچون طبق بند در صنیعت فش . شهید بلخی .و اهل صنیعت آنرا چوب سندان گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به صنیعة شود.
حرفةدیکشنری عربی به فارسیپيشه , هنر , صنعت , مهارت , نيرنگ , هنردستي , پيشه دستي , صنعت دستي , هنرمند
هشتیانلغتنامه دهخداهشتیان . [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش صومای شهرستان ارومیه دارای 190 تن سکنه . آب آن از رود بردوگ و محصول عمده اش غله و توتون و صنعت دستی مردم جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
هفتادرلغتنامه دهخداهفتادر. [ هََ دُ ] (اِخ ) دهی است از بخش اردکان شهرستان یزد دارای 626 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و صنعت دستی زنان کرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
دست ورزلغتنامه دهخدادست ورز. [ دَوَ ] (نف مرکب ) صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی . کار دستی کننده . صاحب صنعت دستی : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان
صنعتفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد) عملکرد هریک از مراکز تولیدی اعم از کارخانهها و کارگاهها: صنعت داروسازی.۲. (اسم) (اقتصاد) هریک از شاخههای تولید: صنعت فرش، صنعت سینما.۳. (اسم) پیشه؛ کار.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، هریک از آرایههای لفظی و معنوی: صنعت تشبیه.۵. (اسم) [قدیمی] هنر.۶. [قدیمی] تظا
صنعتلغتنامه دهخداصنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) : روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی . منوچهری .درین بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت و غیب دان را. <p
خوب صنعتلغتنامه دهخداخوب صنعت . [ ص َ ع َ ] (ص مرکب ) ماهر. بصیر در صنعت . استاد در کار : و مردمان این ناحیت مردمانی خوب صنعت اند و کارهای بدیع کنند. (حدود العالم ).
صنعتفرهنگ فارسی عمید۱. (اقتصاد) عملکرد هریک از مراکز تولیدی اعم از کارخانهها و کارگاهها: صنعت داروسازی.۲. (اسم) (اقتصاد) هریک از شاخههای تولید: صنعت فرش، صنعت سینما.۳. (اسم) پیشه؛ کار.۴. (اسم) (ادبی) در بدیع، هریک از آرایههای لفظی و معنوی: صنعت تشبیه.۵. (اسم) [قدیمی] هنر.۶. [قدیمی] تظا
صنعتلغتنامه دهخداصنعت . [ ص َ ع َ ] (ع اِ) پیشه و هنر. (غیاث اللغات ) : روزگاری پیشمان آمد بدین صنعت [ شاعری ] همی هم خزینه هم قبیله هم ولایت هم لوی . منوچهری .درین بام گردان و این بوم ساکن ببین صنعت و حکمت و غیب دان را. <p