صنوبرمثاللغتنامه دهخداصنوبرمثال . [ ص َ / ص ِ ن َ / نُو ب َ م ِ ] (ص مرکب ) همانند صنوبر. بمانند صنوبر : ظل صنوبرمثال گشت بمغرب نگون مهر ز مشرق نمود مهره ٔ زر آشکار .خاقانی .</
نگون شدنلغتنامه دهخدانگون شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نگون گشتن . نگون گردیدن . به خاک افتادن . با سر به زمین آمدن .از پای درآمدن . تباه شدن . سرنگون گشتن : نگون بخت شد همچو بختش نگون ابا سیب رنگین به آب اندرون . بوشکور.زپای اندرآم
مهرهلغتنامه دهخدامهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاهنامه ج <span class="hl" dir=