صوابرائیلغتنامه دهخداصوابرائی . [ ص َ ] (حامص مرکب ) درست فکری . راست فکری . بخردی : زآنجا که تراست رهنمائی نآمد ز تو جز صوابرائی . نظامی .رجوع به صوابرای شود.
صوابرایلغتنامه دهخداصوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.
سوبرالغتنامه دهخداسوبرا. [ ب َ ] (هزوارش ، اِ) بلغت زند و پازند به معنی امید و امیدواری باشد. (برهان ). هزوارش «سوبرا، سوبر» ، «پهلوی » اومت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
شوبریلغتنامه دهخداشوبری . [ ش َ ب َ ] (اِخ ) محمدبن احمد الشوبری ، شافعی ،مصری ، فقیه و ملقب به شافعی زمان . در شوبر از شهرهای مصر بسال 977 هَ . ق . بدنیا آمد و در سال 1069 هَ . ق . درگذشت . (از اعلام زرکلی ج <span class="hl"
صوابرایلغتنامه دهخداصوابرای . [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه رأی او صائب باشد. درست فکر. راست فکر. درست اندیشه . بخرد. با خرد : گویند مرا صوابرایان بهوش چون دست نمیرسد بخرسندی کوش . سعدی .رجوع به صوابرائی شود.