صوت اصلیfundamental tone, fundamentalواژههای مصوب فرهنگستاندر صوتشناسی، کمترین بسامد یا هماهنگ نخست در سری هماهنگها
سد پرتابblocked shot, block 8واژههای مصوب فرهنگستاندر بسکتبال، منحرف کردن توپ پرتابشده در مسیرش به سمت سبد، پیش از طی کردن قوس فرودین، بهطوریکه از گل جلوگیری شود
هماهنگ 2harmonic 1, partialواژههای مصوب فرهنگستاندر صوتشناسی، هریک از بسامدها از مجموعهای که هریک مضرب صحیحی از یک بسامد واحد به نام صوت اصلی است
بامروتلغتنامه دهخدابامروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: با+ مروت ) که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت . (صوت اصلی کلمه ٔ مروت در زبان عربی مروءة است ) : خجند با کشت و برز بسیار است و مردمانی بامروت . (حدود العالم ). و مردمان این شهر (حمص ) پاک جامه و بامروت و نی
رادارلغتنامه دهخدارادار. (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) کلمه ٔ مرکب از حروف اول کلمات انگلیسی : رادیو دتکشن اند رنجینگ (بمعنی تجسس کردن و میزان کردن با رادیو). پس کلمه رادار اسمی است مرکب از حروف آغاز سه کلمه فوق و از این نوع است کلمه ٔ «لوران »، یعنی دریانوردی دور.
صوتدیکشنری عربی به فارسیصدا , اوا , سالم , درست , بي عيب , استوار , بي خطر , دقيق , مفهوم , صدا دادن , بنظر رسيدن , بگوش خوردن , بصدا دراوردن , نواختن , زدن , بطور ژرف , کاملا , ژرفاسنجي کردن , گمانه زدن , ادا کردن , راي , اخذ راي , دعا , راي دادن
صوتلغتنامه دهخداصوت . [ ص َ ] (ع اِ) آواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). آوا. بانگ . فریاد. ج ، اصوات : درین صورت اگر تو هیچ حرف و صوت میخواهی مسلم شد که بی معلول نبود علتی تنها. ناصرخسرو.به گه صبو
حرف مصوتلغتنامه دهخداحرف مصوت . [ ح َ ف ِ م ُ ص َوْ وِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرف صدادار. ویل . حرف مد. حرف لین . حرف عله ٔ ساکن که حرکت پیش از آن ، هم جنس آن باشد. در برابر حرف صامت . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). حروف مصوته عبارتند از الف و واو و یاء که گاهی حرف و گاهی صدا یا صوت باشند، مثلاًا
حامل صوتلغتنامه دهخداحامل صوت . [ م ِ ل ِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلتی به شکل شیپور که برای انتقال صوت به مسافت دور بکار میرود. بلندگو.
حبس صوتلغتنامه دهخداحبس صوت . [ ح َ س ِ ص َ / صُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بند کردن آواز. صندوق یا جعبه ٔ حبس صوت . گرامافون . فونوگراف .
خوش صوتلغتنامه دهخداخوش صوت . [ خوَش ْ / خُش ْ ص َ / صُو ] (ص مرکب ) خوش آواز. خوش نغمه . خوش صدا. خوش آهنگ .
جهوری الصوتلغتنامه دهخداجهوری الصوت . [ ج َه ْ وَ ری یُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).