صورتیفرهنگ فارسی عمید۱. از رنگهای ترکیبی، مانند رنگ چهره یا سرخ روشن؛ سفید مایل به سرخ؛ گلی.۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.
صورتیلغتنامه دهخداصورتی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به صورت . || سپید که به سرخی زند. سرخ و روشن همچون رنگ صورت .
شورتیدیکشنری فارسی به انگلیسیbrash, casual, forgetful, gauche, goofy, graceless, negligent, reckless, sloppy, sloven, slovenly, thoughtless, tinker, unthinking, untidy
مَه گِرَکگویش دزفولیوجود لکه ی قرمز یا صورتی رنگ بر بدن ( نقل است که می گویند وقتی زن حامله هنگام ماه گرفتگی دست بر شکم خود بگزارد بر روی بدن نوزادش لکه ای قرمز یا صورتی رنگ می افتد )
کپک برفی صورتیpink snow mould/ pink snow moldواژههای مصوب فرهنگستانکپک برفی ناشی از مونوگرافلا نیوالیس (Monographella nivalis) که در آن جُلینۀ قارچ صورتیرنگ است
زال تنیفرهنگ فارسی عمیدحالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژهها سفید یا بور و عنبیۀ چشمها صورتیرنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است؛ آلبینیسم.
کتوسلغتنامه دهخداکتوس . [ ک ُ ] (اِ) درختچه ای است از رده ٔ دولپه ایهای پیوسته گلبرگ که تیره ٔ خاصی به نام تیره ٔ کتوس ها را بوجود می آورد. برگهایش متقابل و تاحدی روشن و گلهایش صورتی رنگ و دارای آرایش دیهیمی می باشد که در انتهای ساقه قرار دارند. این گیاه در اروپا و آسیا و افریقا می روید. از م
صورتیفرهنگ فارسی عمید۱. از رنگهای ترکیبی، مانند رنگ چهره یا سرخ روشن؛ سفید مایل به سرخ؛ گلی.۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.
صورتیلغتنامه دهخداصورتی . [ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به صورت . || سپید که به سرخی زند. سرخ و روشن همچون رنگ صورت .
صورتیگویش اصفهانی تکیه ای: sürati طاری: surati طامه ای: surati طرقی: surati کشه ای: surati نطنزی: surati / čehreyi
در صورتیلغتنامه دهخدادر صورتی . [ دَ رَ ] (حرف ربط مرکب ، ق مرکب ) در حالی . در موقعی .- در صورتی که ؛ در حالتی که . در وقتی که . (ناظم الاطباء).- || کلمه ٔ شرط به معنی اگر. (ناظم الاطباء).
خوش صورتیلغتنامه دهخداخوش صورتی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوشگلی . خوش رویی . خوب صورتی .
نکوصورتیلغتنامه دهخدانکوصورتی . [ ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) نیکوروئی . نکوصورت بودن . رجوع به نکوصورت شود.
بی صورتیلغتنامه دهخدابی صورتی . [ رَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی صورت . اصل . مقابل صورت که فرع است . || (اصطلاح تصوف ) بی شکلی : صورت از بی صورتی آمد برون بازشد کانا الیه راجعون . مولوی .و رجوع به صورت و هیولی شود.