صوفی آبادلغتنامه دهخداصوفی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی ، واقع در 18500 گزی شمال باختری سلماس و 3 هزارگزی شمال راه ارابه رو علی بلاغی به سلماس . این دهکده در دره واقع و هوای آن سردسیر و سالم است . <sp
صوفی آبادلغتنامه دهخداصوفی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه ٔ بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه ، واقع در 40000 گزی خاور تربت حیدریه سر راه شوسه ٔ عمومی باخرز به تربت حیدریه . این قریه در جلگه واقع است . هوای آن معتدل و دارای 910
صوفی آبادلغتنامه دهخداصوفی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان سرخه ٔ بخش مرکزی شهرستان سمنان ، واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری سمنان و 5 هزارگزی ایستگاه بیابانک . این ده در جلگه واقع وهوای آن معتدل و خشک است و <span class="hl" dir="ltr
صوفی آبادلغتنامه دهخداصوفی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در28 هزارگزی شمال باختری درمیان و 3 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ عمومی بیرجند. کوهستانی و هوای آن معتدل است . <span class="hl" dir="ltr
صوفی آبادلغتنامه دهخداصوفی آباد. (اِخ ) دهی است از دهستان گاورود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 62 هزارگزی شمال خاوری کامیاران و 12 هزارگزی شمال خاوری امیرآباد. کوهستانی و سردسیر است . 114 ت
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
صوفیفرهنگ فارسی عمیدپیرو طریقۀ تصوف: ◻︎ دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱).
صوفی افکنلغتنامه دهخداصوفی افکن . [اَ ک َ ] (نف مرکب ) از پا درافکننده ٔ صوفی . مست کننده ٔ صوفی . آنچه صوفی را از خود بیخود کند : می صوفی افکن کجا میفروشندکه در تابم از دست زهد ریائی . حافظ.رجوع به صوفی شود.
صوفی مشربلغتنامه دهخداصوفی مشرب . [ م َ رَ ] (ص مرکب ) صوفی روش . صوفی مسلک . آنکه به طریق صوفیان رود. رجوع به صوفی و صوفیه شود.
صوفی طبعلغتنامه دهخداصوفی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) صوفی طبیعت . صوفی نهاد : مانده من با نگار صوفی طبعآن بصد جان صافی ارزنده . سوزنی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
صوفیفرهنگ فارسی عمیدپیرو طریقۀ تصوف: ◻︎ دل از عیب صافی و صوفی به نام / به درویشی اندر دلی شادکام (فردوسی: ۵/۵۴۱).
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِخ ) منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبه ٔ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است :بهار امروز با سامان صد میخانه می آیدبدوش بیخودی چون بوی گل مستانه می آید.(قاموس الاعلام ترکی ).
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِخ ) مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است . طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است . این مطلع از اوست :نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل ترسم آشفته شود طبع تو از زاری دل . (مجالس النفائس ص 86</span
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِ) شیخک . سبحه . خلیفه . امام . محراب . دانه ٔ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد.
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِخ ) (درویش ...) مؤلف مجالس النفائس آرد: پیر سیصدساله نبیره ٔ درویش حسین و ولد مولانا محمد چاخواست . مدام قدم در وادی طبابت و صوفی گری میفرساید و بطالبانی که ریاضت بادیه ٔ مرض می کشند ارشاد: موتوا قبل ان تموتوا میفرماید. این رباعی از اوست :منمای بغیر من رخ ای سی
دختر صوفیلغتنامه دهخدادختر صوفی . [ دُ ت َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ترند. صعوه : باز امشب گوییا با دختر صوفی نشست بر زبان عندلیبان گفتگوی غنچه است . میرزا داراب جویا (آنندراج ).رجوع به صعوه شود.
پیر صوفیلغتنامه دهخداپیر صوفی . [ رِ ] (اِخ ) پیر صدساله . پیر درویش حسین است . و پسر مولانا محمد خواجوست . و با آنکه صوفی صافی بود بصنعت طبابت اشتغال می نمود و مردم مریض را علاج میفرمود. پس بحقیقت طبیب امراض بدنی و امراض نفسانی بوده و ازاله ٔ جمیع امراض انسانی می نموده . این رباعی از اوست :م
چشمه صوفیلغتنامه دهخداچشمه صوفی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع ناحیه ٔ فشاررود قاینات وخالی از سکنه است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 236).
حسین صوفیلغتنامه دهخداحسین صوفی . [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن علی بن ابی منصور صوفی مالکی . ساکن مصر و ملقب به صفی الدین . او راست : کتاب الرسالة. وی در 682 هَ . ق . 1283/ م . درگذشته است . (ایضاح المکنون ) (معجم المؤلفین ) (روضات
حقیقی صوفیلغتنامه دهخداحقیقی صوفی . [ ح َ قی قی ِ ] (اِخ ) از قدمای شعراست و در لغتنامه ٔ اسدی به ابیات زیرین از او استشهاد شده است :در یکی زاویه بحال بجست تا سحرگاه نعره از کاغک .تا خمره بود نام پنیرک نبری هیچ معقود و مغما بزنی طعنه که بگذار(؟)آهی کن و زین جای بجه گرد برانگیز<b