دعابلغتنامه دهخدادعاب .[ دَع ْ عا ] (ع ص ) مرد بامزاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شخص بسیار لعب و مزاح . (از اقرب الموارد). شوخی کننده و لاغ گوی . شوخ . دعابة. و رجوع به دعابة شود.
داعبلغتنامه دهخداداعب . [ ع ِ ] (ع ص ) آبی که برجهد در جریان . || مزاح کننده . لاعب با مزاح . (منتهی الارب ).
ضابطدیکشنری عربی به فارسیافسر , صاحب منصب , مامور , متصدي , افسر معين کردن , فرماندهي کردن , فرمان دادن
ضابطفرهنگ فارسی عمید۱. حفظکننده؛ نگهدارنده.۲. [قدیمی] حاکم؛ قائد.۳. [قدیمی] قوی؛ نیرومند.۴. [قدیمی] باهوش.
مضابلغتنامه دهخدامضاب . [ م َضاب ب ] (ع اِ) ج ِ مضبة. (ناظم الاطباء): وقعنا فی مضاب منکرة؛ افتادیم ما، در گوشه ای از زمین که سوسمار بسیار دارد. (از منتهی الارب ). و رجوع به مضبة شود.
ضابطدیکشنری عربی به فارسیافسر , صاحب منصب , مامور , متصدي , افسر معين کردن , فرماندهي کردن , فرمان دادن
ضابطفرهنگ فارسی عمید۱. حفظکننده؛ نگهدارنده.۲. [قدیمی] حاکم؛ قائد.۳. [قدیمی] قوی؛ نیرومند.۴. [قدیمی] باهوش.
خضابلغتنامه دهخداخضاب . [ خ ِ ] (ع مص ) رنگ کردن . مصدر دیگریست برای خَضب . رجوع به خضب در این لغت نامه شود.
خنضابلغتنامه دهخداخنضاب . [ خ ِ ] (ع اِ) پیه مقل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خضابلغتنامه دهخداخضاب . [ خ ِ ] (ع اِ) وسمه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || حنا و گلگونه . (ناظم الاطباء) : اندر انواع خضابها. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || رنگ حنا و وسمه در موی سر و ریش و رنگ حنا در دست و پا. (ناظم الاطباء) : چو
رضابلغتنامه دهخدارضاب . [ رُ / رَ ] (ع اِ) آب دهن یا آب دهن مکیده یا پاره های آب دهن در دهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آب دهن مکیده . (از اقرب الموارد). آب دهان . (صراح اللغة) (دهار). بزاق . (یادداشت مؤلف ) : چون اشک
احضابلغتنامه دهخدااحضاب . [ اِ ] (ع مص ) رسن واژون شده را راست کردن بر چرخ آبکشی تا روان گردد. || احضاب نار؛ افروختن آتش یا هیزم افکندن در آن تا زبانه زند. (منتهی الارب ).