ضاغثلغتنامه دهخداضاغث . [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) ضاغب . آنکه پنهان شود در پوششی و جز آن و به آواز مهیب ترساند کودکان و مانند آنرا. (منتهی الارب ). لولو. کخ . یک سردوگوش . لولوخُرخره . لولوخُرناس .
ضاغطلغتنامه دهخداضاغط. [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) نگاهبان و امین بر چیزی . (منتهی الارب ). مشرف . (منتخب اللغات ). || گشادگی بغل شتر و بسیاری گوشت آن . (منتهی الارب ). || آنچه انگور بدان بیفشارند. (مهذب الاسماء). || افشرنده . فشارنده . (منتخب اللغات ). || نام دردی است که صاحبش پندارد که آن عضو را می
ضاغطفرهنگ فارسی معین(غِ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) افشرنده ، فشارنده . 2 - (اِ.) دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردمند را می فشرند.
دغدلغتنامه دهخدادغد. [ دُ ] (اِ) عروس که زن داماد است . (از برهان ) (از آنندراج ). عروس .(صحاح الفرس ). || بیوگ . (ناظم الاطباء).
دغتلغتنامه دهخدادغت . [ دَ ] (ع مص ) فشردن گلوی کسی تا جان دهد. خفه کردن کسی را تا بقتل برسد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ضاغبلغتنامه دهخداضاغب . [ غ ِ ] (ع ص ، اِ) ضاغث . شخصی که جهت ترسانیدن کسی در پنهان آوازی مهیب و مخوف برزند تا شنونده خائف و بیمناک گردد. (منتهی الارب ).
لولولغتنامه دهخدالولو. (اِ) قسمی سگ کوچک جثه ٔ درازپشم . || فاروغ . یک سر دو گوش . کُخ . بُغ. صورت مهیبی که برای ترسانیدن اطفال سازند. (آنندراج ) (برهان ). وجودی وهمی که بچه های خرد را بدان ترسانند. بخ . مترس اطفال . ضاغث . ضاغب . لولوخرخره . لولوخرناس . صورتی مهیب که بدان کودکان را ترسانند.