ضاغنلغتنامه دهخداضاغن . [ غ ِ ] (ع ص ) (فرس ...) اسب کاهل . اسبی که تا نزنی نیکو نرود. (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ).
داغگینلغتنامه دهخداداغگین . (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. واقع در 58هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه ، گرمسیر و دارای 40 تن سکنه است . آب آن از چشمه است و محصول آن غلات ، شغل اهالی زراعت و راه آن م
ضغنلغتنامه دهخداضغن . [ ض َ غ َ ] (ع مص ) کینه ورزیدن . (منتهی الارب ). کینه ور شدن . (زوزنی ). کینه گرفتن . (منتخب اللغات ). || میل کردن . (منتخب اللغات ). میل کردن بسوی دنیا. (منتهی الارب ). || آرامیدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
متضاغنلغتنامه دهخدامتضاغن . [ م ُ ت َ غ ِ ] (ع ص ) با هم کینه ورزنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). با همدیگر کینه ورزیده ودشمنی کرده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تضاغن شود.
تضاغنلغتنامه دهخداتضاغن . [ ت َ غ ُ ] (ع مص ) بر یکدیگر کین گرفتن . (زوزنی ). با هم کینه ورزیدن و پنهان داشتن کینه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).