داع داعلغتنامه دهخداداع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
داهلغتنامه دهخداداه . [ ه َ ] (اِخ )استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب ش
عضاهیلغتنامه دهخداعضاهی . [ ع ِ هی ی ] (ع ص نسبی ) بعیر عضاهی ؛ شتر عضاه خوار. (منتهی الارب ). آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عضهی . رجوع به عضاهة و عضهی شود.