ضایعهفرهنگ فارسی معین(یِ عَ یا عِ) [ ع . ضایعة ] (اِفا.) مؤنث ضایع . 1 - از دست رفته ، تلف شده . 2 - تباه شده ، فاسد.
دایحةلغتنامه دهخدادایحة. [ ی ِ ح َ ] (ع ص ) درخت بلند و بزرگ . (آنندراج ). دائحة. (منتهی الارب ). ج ، دوایح . (آنندراج ).
داههلغتنامه دهخداداهه . [ هََ ] (اِخ ) داه . داها. نام قومی از ایرانیان است ساکن شمال شرقی ایران و اشکانیان بیاری آنان بسلطنت رسیده اند. این قوم ظاهراً از سکاها بوده اند. (از ایران در زمان ساسانیان چ جدید ص 30). نام طایفه ای ایرانی و شعبه ای از قبایل اسکیت بو
داهیةلغتنامه دهخداداهیة. [ ی َ ] (ع ص ) داهی . مذکر و مؤنث در آن یکسانست . ج ، دواهی . دهاة. || مرد زیرک و تیزفهم . باهوش . زیرک . نابغة. طلطین . طارئة. قعضوضة. باقعة: داهیة من الدواهی ؛ فتنة من الفتن . نابغة من النوابغ. بل ّ: هو بل ابلال ؛ یعنی او فتنه و صاحب ذکاء است . (منتهی الارب ). || (ا
دوحةلغتنامه دهخدادوحة. [ دَح َ ] (ع اِ) دوحه (در تداول فارسی ). ج ، دَوح و دَوحات . (ناظم الاطباء). درخت بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث ). درختی کلان با شاخ بسیار از هر سو کشیده . درخت بزرگ پر شاخه . (یادداشت مؤلف ) : بدار دنیا در باغ دین ز دوحه ٔ عدل <
دوعةلغتنامه دهخدادوعة. [ ع َ ] (ع اِ) واحد دوع ؛ یعنی یک دوع .(از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به دوع شود.
ضایعۀ استخوانیbone lesion, bony lesionواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی عمومی برای هرنوع ناهنجاری استخوانی ناشی از عفونت یا تودینه یا صدمه که در پرتونگاری بهصورت روشن یا متراکم دیده میشود
پوسیدگی اولیهprimary caries, initial cariesواژههای مصوب فرهنگستانضایعۀ اولیهای که مستقیماً از سطح خارجی دندان آغاز میشود
مهرهرانش باریکهایisthmic spondylolisthesisواژههای مصوب فرهنگستانمهرهرانشی براثر ضایعه در بخشهای بینمفصلی کمری