ضبابیلغتنامه دهخداضبابی . [ ض ِ ] (ص نسبی ) منسوب است به نام جدابی الحسن محمدبن سلیمان بن منصوربن عبداﷲبن محمدبن منصوربن موسی بن سعدبن مالک بن جابربن وهب بن ضباب الازرق . (سمعانی ). || منسوب است به ضباب که قومی است از اولاد معاویةبن کلاب بن ربیعة. (منتهی الارب ).
ذبابیلغتنامه دهخداذبابی . [ ذُ بی ی ] (ع اِ) برآمدگی و نُتُوّ طبقه ٔ عنکبوتیه (در چشم ) از جراحت و جز آن .
ذبابیلغتنامه دهخداذبابی . [ ذُ بی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ذُباب . ذبابی ، یا زمرد ذبابی ّ؛ زمردی باشد سبز و آبدار و شفّاف و در غایت طراوت و خوشرنگی بی آنکه مایل برنگی دیگر بود. شبیه به رنگ مگس سبز که گاهگاه در میان گیاهان بود. (از جواهرنامه ).
ضبابيدیکشنری عربی به فارسیمانند مه , مه الود , تيره وتار , کرکي , ريش ريش , پرزدار , خوابدار , تيره , مه دار , مبهم
دبابهلغتنامه دهخدادبابه . [ ] (اِخ ) میخائیل از مردم دمشق و نزیل بیروت و از دانشمندان زمان خود بود. او راست «التقویم العالم لخمسة آلاف عام » که در مطبعه ٔ الهلال به سال 1892 م . چاپ شده است . (معجم المطبوعات ج 1).
دبابةلغتنامه دهخدادبابة. [ دَ ب ِ / ب َ ] (ع اِ) از آلات جنگ است و آن ازپوست و چوب باشد و مردان را در آن درآورند و در بن قلعه فرستند تا درون آن بوند و در آن قلعه نقب زنند.(منتهی الارب ) (آنندراج ). صندوق که در حصار نهند برای نقب . (مهذب الاسماء). خرک . و خرک ا
ضبابيدیکشنری عربی به فارسیمانند مه , مه الود , تيره وتار , کرکي , ريش ريش , پرزدار , خوابدار , تيره , مه دار , مبهم