ضبط صوتفرهنگ فارسی معین( ~ صُ) [ ع . ] (اِمر.) دستگاهی الکتریکی یا الکترونیکی که می توان به کمک آن اصوات را روی نوار مخصوص ضبط و پخش کرد.
دبتلغتنامه دهخدادبت . [ دَ ت ُ ] (اِ) در اصطلاح هندیان قدیم گرمی و تف و حرارت حاصل از خورشید. بنابر آنچه در باج پران آمده است آتش را سه گونه قرار داده اند: یکی آتش متداول که آب آنرا خاموش سازد و نیازمند هیمه است . دوم آفتاب و سوم برق . (از ماللهند بیرونی ص 20</span
دبدلغتنامه دهخدادبد. [ دَ ] (ع مص ) تلفظی است از کلمه ٔ ضبط. و اسم فاعل آن دابد آید بجای ضابط. (دزی ج 1 ص 421).
دبیتلغتنامه دهخدادبیت . [ دَ ] (اِ) قسمی قماش نخی . نوعی منسوج پنبه ای و آن بیشتر آستر لباس و رویه ٔ لحاف و تشک را بکارست .- دبیت حاج علی اکبری ؛ نوعی دبیت که بنام سفارش دهنده ٔ آن یعنی حاج علی اکبر به کارخانه های دبیت بافی لندن شهرت گرفته است .
ضبطلغتنامه دهخداضبط. [ ض َ ] (ع مص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است . ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته . سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن بر شنونده روشن و هویدا بود. سپس در حفظ و نگاهداری
ضبطلغتنامه دهخداضبط. [ ض َ ] (ع مص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است . ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته . سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن بر شنونده روشن و هویدا بود. سپس در حفظ و نگاهداری
ضبطفرهنگ فارسی عمید۱. گرفتن و نگهداشتن؛ حفظ کردن.۲. محکم کردن.۳. نگهداری.۴. بایگانی.۵. تصرف کردن.⟨ ضبط صوت: دستگاهی که با برق یا باتری کار میکند و بهوسیلۀ آن اصوات را بر روی نوار ضبط میکنند.⟨ ضبط کردن: (مصدر متعدی)۱. تصرف کردن.۲. بایگانی کردن.۳. یا
ضبطلغتنامه دهخداضبط. [ ض َ] (ع اِ) جائی که اوراق و اسناد ملی را نگهداری کنند. آنجا که اوراق اداره را نگاه دارند. بایگانی .
ضبطلغتنامه دهخداضبط. [ ض َ ] (ع مص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در لغت بمعنی قطع است . ودر اصطلاح رساندن سخن بگوش شنونده است کما هو حقه ، یعنی بهمان نحو که سخن را از دیگری فراگرفته . سپس درک سخن باشد بقسمی که در موقع رساندن بغیر معنی آن بر شنونده روشن و هویدا بود. سپس در حفظ و نگاهداری
متضبطلغتنامه دهخدامتضبط. [ م ُ ت َ ض َب ْ ب ِ ] (ع ص ) به قهر و بندی گیرنده کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که به قوت وسختی می گیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تضبط شود.
منضبطلغتنامه دهخدامنضبط. [ م ُ ض َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از انضباط. (یادداشت مرحوم دهخدا). دارای انضباط.
اضبطلغتنامه دهخدااضبط. [ اَ ب َ ] (اِخ ) ابن قریع. شاعری است . (منتهی الارب ). و صاحب تاج العروس آرد: اضبطبن قریعبن عوف بن کعب بن سعدبن زید مناةبن تمیم . شاعر مشهوری است و بنی تمیم پندارند وی نخستین کسی است که در میان آنان ریاست کرده است . و او برادر جعفر انف الناقة بود. (از تاج العروس ). و ا