ضحیفرهنگ فارسی عمید۱. نودوسومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱ آیه؛ والضّحی.۲. [قدیمی] خورشید؛ آفتاب.۳. [قدیمی] هنگام برآمدن آفتاب؛ صبح.
ضحیلغتنامه دهخداضحی . [ ض ُ حی ی ] (ع مص ) ضَحو. ضُحُوّ. ضَحی ّ. رسیدن آفتاب کسی را. || بیرون آمدن در آفتاب . (منتهی الارب ). به آفتاب شدن . (زوزنی ). به آفتاب آمدن .
ضحیلغتنامه دهخداضحی . [ ض ِ حا ] (ع مص ) خوی گرفتن . (زوزنی ). خوی کردن و عرق آوردن . (منتهی الارب ).
دع دعلغتنامه دهخدادع دع . [ دُ دُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را زجر کنند یا امر است به زجر گوسپندان . (منتهی الارب ).امر است به صدا زدن گوسفندان . (از اقرب الموارد).
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَ هِن ْ دَ هِن ْ ] (ع اِ) قولهم الا ده فلاده ؛ یعنی اگر نباشد این امر این ساعت پس نخواهد شد بعد از آن ، یعنی اگر این ساعت فرصت را غنیمت نشماری پس نخواهی یافت آن را گاهی . قاله الاصمعی و قال لاادری مااصله و قیل اصله فارسی ؛ ای ان لم تعطالاَّن فلم تعط ابداً. (منتهی ا
ده دهلغتنامه دهخداده ده . [ دَه ْ دَه ْ ] (ق مرکب ) ده تا ده تا. || (ص مرکب ) زر بی عیب و خالص .(از برهان ) (آنندراج ). طلا و زر خالص تمام عیار بی عیب . دهدهی . (از ناظم الاطباء). و رجوع به دهدهی شود.
ده دهیفرهنگ فارسی عمید۱. (ریاضی) = اعشاری۲. [قدیمی] ویژگی زر و سیم تمامعیار و خالص: ◻︎ پس ز ده یار مبشر آمدی / همچو زرّ دهدهی خالص شدی (مولوی: ۷۰۲).
ضحیانةلغتنامه دهخداضحیانة. [ ض َح ْ ن َ ] (ع ص ) تأنیث ضحیان . || قُلةٌ ضحیانة؛ سر کوه ظاهر برای آفتاب . (منتهی الارب ).
ضحیملغتنامه دهخداضحیم . [ ض َ ] (ع ص ) کسی که کجی در دهان و یابگردن و یا در زنخدان او باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
ضحالغتنامه دهخداضحا. [ ض ُ ] (اِخ ) نام جایگاهی است . زمخشری گوید: ضُحَی ّبصیغه ٔ تصغیر است و معلوم نیست که ضحا و ضحّی دو موضعاند یا یکی از دو کلمه غلط است . (معجم البلدان ).
براجماتزملغتنامه دهخدابراجماتزم . [ ب ِ ت ِ ] (معرب ، اِ)پراگماتیسم . (ضحی الاسلام ). رجوع به پراگماتیسم شود.
لیللغتنامه دهخدالیل . [ ل َ ] (اِخ ) سوره ٔ نودودومین از قرآن ، مکیة و آن بیست ویک آیت است ، پس از شمس و پیش از ضحی .
ضحیانةلغتنامه دهخداضحیانة. [ ض َح ْ ن َ ] (ع ص ) تأنیث ضحیان . || قُلةٌ ضحیانة؛ سر کوه ظاهر برای آفتاب . (منتهی الارب ).
ضحیملغتنامه دهخداضحیم . [ ض َ ] (ع ص ) کسی که کجی در دهان و یابگردن و یا در زنخدان او باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
شمس الضحیلغتنامه دهخداشمس الضحی . [ ش َ سُض ْ ض ُ حا ] (ع اِ مرکب ) آفتاب چاشتگاه . آفتاب صبحگاهی که جهان را روشن سازد. آفتاب اوایل روز که نور پاشد : از بر اهل زمین و ز بر تخت پدرهست چو شمس الضحی هست چو بدرالظلم . منوچهری .بر جان من چو
متضحیلغتنامه دهخدامتضحی . [ م ُ ت َ ض َح ْ حی ] (ع ص ) (از «ض ح و»)در وقت چاشت در آینده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || به وقت چاشت خورنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خورنده وقت چاشت . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تضحی شود.
والضحیلغتنامه دهخداوالضحی . [ وَض ْ ض ُ حا ] (اِخ ) نود و سومین سوره ٔ قرآن مجید، مکیه و یازده آیه است و بدین آیت شروع می شود: والضّحی و اللیل اذا سجی : ترک بدی مقدمه ٔ فصل نیکی است کاول علاج واجب بیمار احتماست خود نفی باطل اول لفظ شهادت است کاول اعوذ وان
مضحیلغتنامه دهخدامضحی . [ م ُ ] (ع ص ) کسی که داخل به وقت چاشتگاه شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). کسی که در چاشتگاه می آید. (ناظم الاطباء). || آنکه کاری را در چاشتگاه می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مضحیلغتنامه دهخدامضحی . [ م ُ ض َح ْ حی ] (ع ص ) مُضْحی ، مستضحی ، مضطحی ؛ ای صائر فی الضحی . (اقرب الموارد). و رجوع به مُضْحی معنی اول شود.