فرهنگ ناشنوایانDeaf cultureواژههای مصوب فرهنگستانزبان و آداب و رسوم و باورهای مشترک جامعۀ ناشنوایان (Deaf community) پیشزبانی که خردهفرهنگی مستقل محسوب میشود
بازیهای جهانی ناشنوایانWorld Games for the Deafواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از رویدادهای ورزشی برای ورزشکاران ناشنوا که به شیوهای مشابه بازیهای المپیک برگزار میشود متـ . المپیک ناشنوایان Deaflympics
شبکوریnyctalopia, night blindness, noctural amblyopiaواژههای مصوب فرهنگستاندید ضعیف در نور کم یا در شب
ضعیففرهنگ فارسی عمید۱. سست؛ ناتوان.۲. (اسم، صفت) فقیر.۳. (اسم) من؛ بنده.⟨ ضعیف شمردن (دانستن): (مصدر متعدی) سست و ناتوان دانستن کسی را.
ضعیفلغتنامه دهخداضعیف . [ ض َ ] (اِخ ) سمعانی در انساب گوید: ابومحمد عبداﷲبن محمد الضعیف ظنی ، انه من اهل الکوفة روی عن عبداﷲبن نمیر روی عنه عمربن سنان الطائی و غیره و هکذا ذکره ابوحاتم بن حیان فی کتاب الثقات قال و انما قیل له الضعیف لایقانه و ضبطه هذا قول ابی حاتم و سعمت انه انما قیل له الضع
ضعیفلغتنامه دهخداضعیف . [ ض َ ] (ع ص ) سست . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). ناتوان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). نزیف . (دهار). ضعضاع . خَوّار. مسخول . روبع. خلاف قوی . بی بنیه . رمکة. رمق . سَقط. مسکین . جخب . (منتهی الارب ). یقال : ضعیف نعیف ؛اتباع و ضعیف نحیف . (مهذب ال
ضعیفدیکشنری فارسی به عربیاغماء , انيمي , رشيق , ضعيف , ضوء , فترة الهدوء , لحم بدون دهن , محلحل , مهزوز , هش
ضعیفدیکشنری فارسی به انگلیسیeffeminate, feckless, feeble, fragile, gone, soft, languid, low, nerveless, poor, powerless, rickety, shaky, sickly, slender, tender, tenuous, thin, thready, vulnerable, wan, washy, watery, weak, weakling, weakly
خاک ضعیفلغتنامه دهخداخاک ضعیف . [ ک ِ ض َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) بشر. (آنندراج ). انسان . آدمی : خاک ضعیف از تو توانا شده .نظامی .
خوار و ضعیفلغتنامه دهخداخوار و ضعیف . [ خوا / خا رُ ض َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) نحیف . بی توان . بی قدرت . (یادداشت بخط مؤلف ).
تضعیفلغتنامه دهخداتضعیف . [ ت َ ] (ع مص ) سست و ناتوان پنداشتن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضعیف شمردن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به تضعف شود. || ضعیف خواندن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به سستی و ضعف منسوب کردن حدیث را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). منسوب به ناتوانی کردن
ضعیففرهنگ فارسی عمید۱. سست؛ ناتوان.۲. (اسم، صفت) فقیر.۳. (اسم) من؛ بنده.⟨ ضعیف شمردن (دانستن): (مصدر متعدی) سست و ناتوان دانستن کسی را.