ضفرلغتنامه دهخداضفر. [ ض َ ] (ع مص ) برجستن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (منتخب اللغات ). از نشیب بر بالا جستن . (زوزنی ). دویدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (تاج المصادر). || سعی کردن . || بافتن موی . (منتهی الارب ). موی بافتن . (منتخب اللغات ). بافتن گیسو. (تاج المصادر). || گرد آوردن
ضفرلغتنامه دهخداضفر. [ض َ ] (ع اِ) رسن تافته که بدان شتر و پالان بندند. ج ، ضُفُر، ضفور. (منتهی الارب ). رسنی که بدان شتر را بندند. (منتخب اللغات ). رسن تافته و بافته . (مهذب الاسماء). || هر دسته ٔ موی بافته ٔ جداگانه . (منتهی الارب ). لاغ . || ریگ توده ٔ کلان فراهم آمده یا ریگی که بعض آن بر
دفرلغتنامه دهخدادفر. [ دَ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ). بوی بغل . (دهار): دفراً له ؛ گند باداو را. (از اقرب الموارد). دفراً دافراً لما یجی ٔ به فلان ؛ برای تقبیح کاری گویند. (از اقرب الموارد).- ام الدفر ؛ دنیا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).این جهان . (دهار).-
دفرلغتنامه دهخدادفر. [ دَ ف َ ] (ع اِ) گند. (منتهی الارب ). نتن و بوی بد. (ازاقرب الموارد). دَفر. و رجوع به دَفر شود. || خواری . (ناظم الاطباء). || میوه ٔ درختی است چینی و شحری . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
دفرلغتنامه دهخدادفر. [ دَ ] (ع مص ) سپوختن . (منتهی الارب ). || دست در سینه زدن راندن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دفع. (تاج المصادر بیهقی ). || بدبو شدن . (از اقرب الموارد). دَفر. و رجوع به دَفر شود.
دفرلغتنامه دهخدادفر. [ دَ ف َ ] (ع مص ) بدبو شدن طعام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تیز بوی و تیزگند شدن . (المصادر زوزنی ). بو گرفتن . بدبو و عفن و متعفن و گنده شدن . گندیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || افتادن کرم در طعام و در گوشت . || خوار و ذلیل شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب ا
دفرلغتنامه دهخدادفر. [ دَ ف ِ ] (ع ص ) گنده . (منتهی الارب ). بدبو و خبیث الرائحة. (از اقرب الموارد). متعفن و عفن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
ضفروطلغتنامه دهخداضفروط. [ ض ُ ] (ع اِ) واحد ضفاریط، یعنی شکن های میان رخسار و بینی قریب هر دو دنباله ٔ چشم . (منتهی الارب ).
ضفرةلغتنامه دهخداضفرة. [ ض َ ف ِ رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ کلان یا ریگ که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب ). ریگ برکوفته . (مهذب الاسماء). ج ، ضَفِر. || جانورکی است که شتر را رنجاند. (منتهی الارب ).
لاغلغتنامه دهخدالاغ . (اِ) تا. تای . شاخ . شاخه . طاقه : طاقه ٔ ریحان ،لاغی اسپرغم . یک لاغ سبزی ، یک طاقه بقل ، یک برگ از سبزی . یک لاغ تره یا یک لاغ سبزی یا لاغی اسپرغم ؛ هریک ازبنه های سبزی در یکدسته . رمش ، یکدسته اسپرغم . || هریک از گیسوان بافته . دسته ای خرد از گیسوی و موی . یکدسته ٔ ط
بافتنلغتنامه دهخدابافتن . [ ت َ ] (مص ) بمعنی نسج عربی است که در پارچه و حصیر و کرباس و غیره استعمال میشود. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 181). بافندگی . نسج کردن جامه و مانند آن . (آنندراج ). پارچه درست کردن . پود را در تار داخل کردن و
دویدنلغتنامه دهخدادویدن . [ دَ دَ ] (مص ) رفتن با تعجیل بسیار. شتابان رفتن . تاختن . (از ناظم الاطباء). اخرار. ساو. زکیک . قرضبة. قحص . افاجة. فندسة. کودءة. هبذ. کعسبة. تعی . جظ. طعسبة. رطل . رطول . نوداءة. ردی . ردیان . وَفَض . وفض . ایفاض . استیفاض . فدید. وکز. تلبط. ملو. مغج . افرنقاع . فشق
ضفروطلغتنامه دهخداضفروط. [ ض ُ ] (ع اِ) واحد ضفاریط، یعنی شکن های میان رخسار و بینی قریب هر دو دنباله ٔ چشم . (منتهی الارب ).
ضفرةلغتنامه دهخداضفرة. [ ض َ ف ِ رَ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ کلان یا ریگ که بعض آن بر بعض نشسته باشد. (منتهی الارب ). ریگ برکوفته . (مهذب الاسماء). ج ، ضَفِر. || جانورکی است که شتر را رنجاند. (منتهی الارب ).
منضفرلغتنامه دهخدامنضفر. [ م ُ ض َف ِ ] (ع ص ) دو رسن به هم درپیچیده . (آنندراج ). دو ریسمان برهم پیچیده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مضفرلغتنامه دهخدامضفر. [ م ُ ض َف ْ ف َ ] (ع ص ) شعر مضفر؛ موی بربافته بر سه تاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
غضفرلغتنامه دهخداغضفر. [ غ َ ف َ ] (ع ص ) مرد درشت اندام درشت خوی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الجافی الغلیظ، کالغَضَنفَر. (اقرب الموارد).