دمرلغتنامه دهخدادمر. [ دَ م َ ] (ص ، ق ) در اصطلاح عامیانه ، منکب . نگون . به روی خفته . به روی افتاده . دمرو. خلاف ِ سِتان . مقابل طاق باز. این کلمه هرچند در کتاب نیامده است ولی لفظی درست و قدیم است . (یادداشت مؤلف ). بر روی خوابیده که در تازی منکوس گویند. (آنندراج ). منکوس . (غیاث ). به ر
دیمرلغتنامه دهخدادیمر. [ م َ ] (اِ)بمعنی دیم که رخساره باشد و به عربی خد گویند. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به دیم شود.
ذمیرلغتنامه دهخداذمیر. [ ذَ ] (ع ص ) دلیر. || مرد صاحب جمال . || زیرک . || مرد بسیار یاری کننده . معوان .
ذمرلغتنامه دهخداذمر. [ ذَ ] (ع مص ) نکوهش . || برانگیختن بجنگ . برانگیختن بر قتال . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || ترسانیدن . تهدید. || بانگ کردن شیر. غرّیدن .
عقل باطندیکشنری عربی به فارسیغش کرده , ناخوداگاه , از خود بيخود , بي خبر , عاري از هوش , نابخود , ضمير ناخوداگاه , ضمير نابخود
unconsciousدیکشنری انگلیسی به فارسیناخودآگاه، غش کرده، ناخود اگاه، بی خبر، عاری از هوش، نابخود، ضمیر ناخوداگاه، ضمیر نابخود، از خود بی خود
روانکاوی مستقیمdirect psychoanalysisواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از فنون جرحوتعدیلشدۀ روانکاوی برای ارتباط مستقیم با ضمیر ناخودآگاه بیمار روانپریش
روانکاویpsychoanalysisواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی به ذهن و اختلالهای روانی و نحوۀ درمان آنها با این فرض اساسی که بیشتر فعالیتهای ذهنی و پردازش آنها در ضمیر ناخودآگاه رخ میدهد
ضمیرفرهنگ فارسی عمید۱. باطن انسان؛ اندرون دل.۲. اندیشه و راز نهفته در دل.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمه یا حرفی که بهجای اسم قرار میگیرد و دلالت بر شخص یا شیء میکند.⟨ ضمیر منفصل: (ادبی) در دستور زبان، ضمیری که بهتنهایی ذکر میشود، مانند من، تو، او، و آن.⟨ ضمیر متصل: (ادبی) در دستو
ضمیرلغتنامه دهخداضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) تقی الدین . شاعر ایرانی . نخست شغل حلوافروشی داشت ، سپس بهندوستان رفت و توانگر گشت . این بیت او راست :بیستون را چون در خیبر به زور تیشه کندعشق رنگ حیدری بر بازوی فرهاد بست .(از قاموس الاعلام ترکی ).
ضمیرلغتنامه دهخداضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) کنورهیرالال بن راجه پباری لال . شاعر هندی و از رؤسای براهمه است . این بیت او راست :از سینه ٔ سوزان بفلک ناله فرستم وز دیده ٔ گریان بزمین ژاله فرستم .(از قاموس الاعلام ترکی ).
ضمیرلغتنامه دهخداضمیر. [ ض َ ] (اِخ ) همدانی . شاعر. اوراست منظومه ٔ شمع و پروانه . (کشف الظنون ج 2 ص 70).
داناضمیرلغتنامه دهخداداناضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) دانادل . خردمند. دانشمند. دل آگاه : مفلس دریادل است اُمّی داناضمیرمایه ٔ صد اولیاست ذره ٔ ایمان او.خاقانی .
دریاضمیرلغتنامه دهخدادریاضمیر. [ دَرْ ض َ ] (ص مرکب ) دریادل : من آن خاقانی دریاضمیرم کز ابر خاطرش خورشید برقست .خاقانی .
حرف اضافت و ضمیرلغتنامه دهخداحرف اضافت و ضمیر. [ ح َ ف ِ اِ ف َ وَ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: و آن تائی است که در اواخر اسماء معنی اضافت به حاضر دهد چنانکه اسبت و غلامت و در اواخر افعال معنی ضمیر حاضر دهد چنانکه میدهدت و میگویدت . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص <span class="hl" dir="ltr
حرف ضمیرلغتنامه دهخداحرف ضمیر. [ ح َ ف ِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: یاء و دال است که در آخر کلمه فایده ٔ ضمیر جماعت حاضران دهد، چنانکه می آیید و میروید و ربط را نیز باشد، چنانکه عالمید و توانگرید. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 165). و رجوع به «
روشن ضمیرلغتنامه دهخداروشن ضمیر. [ رَ / رُو ش َ ض َ ] (اِخ ) از گویندگان استاد و دانشمندان زبان فارسی و تازی و هندی و از موسیقی دانان نامی در هند بود وی با چهارده هزار نوا آشنایی داشت و معاصر مؤلف مرآت الخیال بود و به سال 1077 هَ