دمیمةلغتنامه دهخدادمیمة. [ دَ م َ ] (ع ص ) زن حقیر و زشت رو. ج ، دمائم ، دمام . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دیگ شکسته ای که سپرز و جز آن بر وی طِلا کرده باشند. (ناظم الاطباء). قِدْر دمیمة؛ به معنی قدر دمیم است . (منتهی الارب ).
ذمیمةلغتنامه دهخداذمیمة. [ ذَ م َ ] (ع ص ) ذمیمت . تأنیث ذمیم . مذمومة. نکوهیده . ناستوده . زشت . و فی الحدیث : الشوم و الطیرة ذروها ذمیمة؛ ای مذمومة. || بئر ذمیمة؛ چاه کم آب . چاه پرآب . چاه بسیارآب . (از اضداد است ). || (اِمص ) بر جای ماندگی . زمامت . ج ، ذمیمات ، ذمایم .
ضمیمهدیکشنری فارسی به انگلیسیaddenda, addition, accompaniment, appendix, appurtenance, collateral, concomitant, enclosure, inset, supplement, supplementary, tailpiece, within
ضمیمهفرهنگ فارسی معین(ضَ مَ یا مِ) [ ع . ضمیمة ] (ص .) چیزی که به چیز دیگر پیوسته باشد، پیوست . ج . ضمایم .
بافۀ ضمیمهtaglineواژههای مصوب فرهنگستانبافۀ اضافۀ متصل به سر هر بافۀ استوانهای (drum line) برای گسترش حوزۀ عمل متـ . کابل ضمیمه