ضیقلغتنامه دهخداضیق . (ع ص ) ضد سعه . تنگ . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). || (اِ) شک در دل . شک که در دل گذرد (بفتح اول نیز آید). (منتهی الارب ). || (اِمص ) تنگدستی . درویشی . || آنچه گاهی گشاده باشد وقتی تنگ ، مانند سرای و جامه . (منتهی الارب ). تنگی در خانه و جامه و جز آن
دق دقلغتنامه دهخدادق دق . [ دَ دَ ] (اِ صوت ) صدای کوفتن در. دق الباب کردن . کوفتن چیزی بر چیز دیگر، مانند چکش بر چوب یا حلبی و کوفتن پتک بر آهن و نظایر آن (فرهنگ لغات عامیانه ).
دک دکلغتنامه دهخدادک دک . [ دِ دِ ] (اِصوت ) حکایت حالت انقباض و انبساط بدن از سرما. لرزیدن بدن بشدت و سختی . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).- دک دک (دیک دیک ) لرزیدن ؛ سخت بلرزه درآمدن بدن از سرما یا از ترس . و رجوع به دک شود.
دک دکلغتنامه دهخدادک دک . [ دِ دِ ] (ع اِ صوت ) اسم صوتی است که بدان خروس را زجر کنند. (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).
دیک دیکلغتنامه دهخدادیک دیک . (اِ صوت ) کلمه ای است که در خواندن مرغان خانگی استعمال کنند. (ناظم الاطباء). || حکایت صوت به هم خوردن دندانها یا تصور بهم خوردن استخوانهای بدن از سرما.
ضيقدیکشنری عربی به فارسیتنگ , کم پهنا , باريک , دراز و باريک , محدود , باريک کردن , محدود کردن , کوته فکر
ضیقةلغتنامه دهخداضیقة. [ ض َ ق َ ] (ع اِمص ) تنگدستی . (منتخب اللغات ). درویشی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ج ،ضَیق . تنگی . (دهار). بدحالی . (منتخب اللغات ). || (ص ) بدحالت . (منتهی الارب ). رجوع به ضیقة شود. || (اِخ ) منزلی است مر ماه را میان ثریاو دبران . (منتهی الارب ). رجوع به ضیقة
ضیقةلغتنامه دهخداضیقة. [ ق َ ] (اِخ ) چشمه ای است نزدیک عیذاب . (منتهی الارب ). منزلی است در ده فرسنگی عیذاب . (معجم البلدان ).
ضیقةلغتنامه دهخداضیقة. [ ض َ ق َ ] (ع اِمص ) تنگدستی . (منتخب اللغات ). درویشی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ج ،ضَیق . تنگی . (دهار). بدحالی . (منتخب اللغات ). || (ص ) بدحالت . (منتهی الارب ). رجوع به ضیقة شود. || (اِخ ) منزلی است مر ماه را میان ثریاو دبران . (منتهی الارب ). رجوع به ضیقة
ضیقةلغتنامه دهخداضیقة. [ ق َ ] (اِخ ) چشمه ای است نزدیک عیذاب . (منتهی الارب ). منزلی است در ده فرسنگی عیذاب . (معجم البلدان ).
ضیقةلغتنامه دهخداضیقة. [ ق َ ] (اِخ ) راهی است بین طائف و حنین . (منتهی الارب ). زمینی است بین طائف و حنین . (منتخب اللغات ).
متضیقلغتنامه دهخدامتضیق . [ م ُ ت َ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) تنگ . (آنندراج ). تنگ گرفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و رجوع به تضیق شود.
واجب مضیقلغتنامه دهخداواجب مضیق . [ ج ِب ِ م ُ ض َی ْ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واجب مضیق در مقابل واجب موسع است : وجوب اگر متعلق به وقت بود وآن وقت مساوی فعل باشد آن را واجب مضیق خوانند و تکلیف بدان جایز به اتفاق همچو روزه ٔ ماه رمضان . (نفایس الفنون ). واجب به اعتبار وقت آن یا مضیق است یا مو
مضیقلغتنامه دهخدامضیق . [ م َ ] (ع اِ) جای تنگ . (غیاث ). مکان تنگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جای تنگ . مکان تنگ . (ناظم الاطباء) : برگشت به هزیمت و بدو رسیدند در مضیقی که میگریخت بکشتندش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244