طاحیةلغتنامه دهخداطاحیة. [ ی َ ] (اِخ ) از آبهای بنی العجلان است در زمین قعاقع، دارای نخل بسیار. (معجم البلدان ).
طاحیةلغتنامه دهخداطاحیة. [ ی َ ] (ع ص ،اِ) مظلّةُ طاحیة؛ سایبان بزرگ . || مطحیة. مطحوة. (منتهی الارب ). رجوع به دو کلمه ٔ اخیر شود.
طاحیةلغتنامه دهخداطاحیة. [ ی َ ] (اِخ ) ابن سودبن حجر. بطنی است از اَزد. طاحی ّ منسوب به وی است . (منتهی الارب ).
تاعةلغتنامه دهخداتاعة. [ ع َ ] (ع اِ) یک لخت سطبر از فله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط).
یتوعیةلغتنامه دهخدایتوعیة. [ ی َ تو / ی َت ْ تو عی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) دارای خواص یتوع بودن : و فیه [ فی خاماسوقی ] یتوعیة ما. (ابن بیطار).
توحیةلغتنامه دهخداتوحیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) شتابانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). شتابانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). یقال : وحی الدواء الموت ؛ ای عجله . (اقرب الموارد).
ثاعةلغتنامه دهخداثاعة. [ ع َ ] (ع مص ) یک مرتبه انداختن قی . || روان شدن ،چنانکه آب : ثاع الماء؛ روان شد آب . (منتهی الارب ).
طاحیلغتنامه دهخداطاحی . [ حی ی ] (ص نسبی ) اسم منسوب به بنی طاحیه که از محله های بصره است . (سمعانی ). || منسوب به طاحیةبن سودبن حجر که بطنی است از اَزد. (منتهی الارب ). رجوع به طاحیه شود. || (ع ص ) کرکس که در هوا گرد مردار گردد. ج ، طواحی .