طازجلغتنامه دهخداطازج . [ زَ ] (معرب ، ص ) تازه . معرب است . (منتهی الارب ). سخن راست و نیکو و پاکیزه . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). || خالص از هر چیزی . (منتهی الارب ).
تازشلغتنامه دهخداتازش . [ زِ ] (اِمص ) قطره زدن . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || تاختن و تک و پوی کردن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). دویدن . (غیاث اللغات ). اسم مصدر تازیدن است . (فرهنگ نظام ). محمدمعین در حاشیه ٔ برهان آرد: پهلوی «تاچشن » از تاز+ ش (اسم مصدر) :
تأججلغتنامه دهخداتأجج . [ ت َ ءَج ْ ج ُ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). زبانه زدن آتش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سخت گرم شدن روز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
تأجیجلغتنامه دهخداتأجیج . [ ت َءْ ] (ع مص ) برافروختن آتش را. (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). زبانه زدن آتش . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || شور و تلخ گردانیدن . || حمله کردن بر دشمن . (منتهی الارب ).
طازجةلغتنامه دهخداطازجة. [ زَ ج َ ] (اِ) در قرن هفتم هجری برابر گفته ٔ یاقوت اهالی خوارزم درهم راطازجه مینامیده اند و آن بوزن چهار دانگ و نیم بوده .(معجم البلدان ). || درست زر. ج ، طوازج .
خالصلغتنامه دهخداخالص . [ ل ِ ] (ع ص ) ساده . بی آمیغ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناب . صِرف . بَحت . مَحض . صافی . بی غش . سارا : دلت همانازنگار معصیت داردبه آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان . خسروانی .گنه ناب را ز نام
طازجةلغتنامه دهخداطازجة. [ زَ ج َ ] (اِ) در قرن هفتم هجری برابر گفته ٔ یاقوت اهالی خوارزم درهم راطازجه مینامیده اند و آن بوزن چهار دانگ و نیم بوده .(معجم البلدان ). || درست زر. ج ، طوازج .