طافیلغتنامه دهخداطافی . (اِخ ) ناحیتی است به هندوستان با شهرهای آبادان ، و نعمت فراخ ، و مردمانش اسمرند و سپید. (حدود العالم ).
طافیلغتنامه دهخداطافی . (ع ص ) بر آب برآینده . (منتهی الارب ). آنچه بر سر آب از سبکی و لطافت بالا برآید. ضد راسب . (غیاث اللغات ). آنچه بر روی آب ایستد. بر سر آب آمده مانند ماهی مرده ٔ در آب . رجوع به ج 2 ص 229 دُکری شود. ||
طائفیلغتنامه دهخداطائفی . [ ءِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به طائف . || و ظاهراً نام طعامی یا حلوائی بوده است : و ان زر از تو باز خواهد آنکه تا اکنون ازوچو غری خوردی همی و طائفی و لیولنگ . غمناک (از فرهنگ اسدی ). || قسمی انگور که آن را خا
طایفیلغتنامه دهخداطایفی . [ ی ِ ] (اِخ ) طائفی . عبداﷲبن عبدالرحمن ... طائفی . رجوع به ابویعلی عبداﷲ... طائفی شود.
طایفیلغتنامه دهخداطایفی . [ ی ِ ] (اِخ ) طائفی . محمدبن عبداﷲبن افلح طایفی ثقفی . منسوب به طایف . از بشربن عاصم روایت کرده است و ثوری و عبداﷲبن مبارک از او روایت دارند. (از انساب سمعانی ورق 364 «ب »).
طایفیلغتنامه دهخداطایفی . [ ی ِ ] (اِخ ) محمدبن سعید طایفی . منسوب به طایف . از اهربن عبداﷲبن حسن خزاعی روایت کرده است . (از انساب سمعانی ورق 364 «ب »).
بقايا طافيةدیکشنری عربی به فارسیکالا ي اب اورده , اب اورد , کالا يي که براي سبک کردن کشتي بدريا مي ريزند , کالا ي اب اورد
باریطارونلغتنامه دهخداباریطارون . (اِ) یکی از دو پرده ٔ زیر پوست شکم . ابن سینا آرد : بر شکم پس از پوست دو پرده است یکی موسوم به طافی و دیگری باریطارون که آنرا مدور نیز خوانند. (قانون ص 13). ظاهراً این کلمه باید مصحف باریطون باشد. رجوع به ب
رسوبلغتنامه دهخدارسوب . [ رُ ] (ع اِ) دُرد. لِرد. ته نشست . در طب هر جوهری غلیظ از مائیه هرچند بر روی آب ایستد یا در میان علو و سفل باشد. (یادداشت مؤلف ). هر چیز که در تک آب و شراب و بول و هر مایعی فرونشیند. دُرد. دردی . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). چیزی که در ته آب و شراب و بول و
اطفاءلغتنامه دهخدااطفاء. [ اِ ] (ع مص ) (از «طف ء») اطفاء آتش ؛ فرونشاندن آن تا سرد شود. (از متن اللغة). از میان بردن لهیب آتش و خاموش کردن آن . (از اقرب الموارد). فرونشاندن آتش را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فروکشتن آتش و چراغ . (مجمل اللغة) (ترجمان تهذیب عادل بن علی ص <span class="hl" di
غماملغتنامه دهخداغمام . [ غ َ ] (ع اِ) ج ِ غَمامة. (منتهی الارب ). ابر. سحاب . (غیاث اللغات ). ابری که آفاق را بپوشد. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار) (مهذب الاسماء). ابر یا ابر سفید. وجه اشتقاق آن از غَم ّ (بمعنی پوشانیدن ) این است که قطعه ای از غمام آسمان را میپوشاند. و یکی آن غمامة. ج ، غَم
دواءالخطافیلغتنامه دهخدادواءالخطافی . [ دَ ئُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) دواءالخطاف . خالیدونیون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خلیدونیون . مامیران . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دواءالخطاطیف شود.