طالب الحقلغتنامه دهخداطالب الحق . [ ل ِ بُل ْ ح َق ق ] (اِخ ) عبداﷲبن یحیی الحضرمی ملقب به طالب الحق . یکی از ائمه ٔ فرقه ٔ اباضیه از مردم یمن است که از فرمانبری مروان بن محمد سرپیچی کرد و مردم با او بیعت خلافت بستند و کار او بالا گرفت ، و ابوحمزه از وی پیروی کرد. آنگاه مروان به کار ایشان درنگریست
تألبلغتنامه دهخداتألب . [ ت َ ءَل ْ ل ُ ] (ع مص ) جمع شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). جمع شدن قوم بر کسی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تجمع کسان . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تألب قوم بر کسی ؛ تعاون آنان به وی . (از اقرب الموارد).
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن یحیی الحضرمی . رجوع به طالب الحق عبداﷲبن یحیی و نیز الاعلام زرکلی شود.
عبدالملکلغتنامه دهخداعبدالملک . [ ع َ دُل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عطیة السعدی . از مردم سعدهوازن است . مروان بن محمد او را با چهارهزار سوار به جنگ ابوحمزه و طالب الحق فرستاد. عبدالملک ابوحمزه را در وادی القری از اعمال مدینه بدید و بکشت و سپاهیانش را پراکنده ساخت سپس قصد یمن کرد و به سر وقت
طهفرهنگ واژگان قرآناز حروف مقطعه و رموز قرآن (در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده که " طه " خود يکي از اسماء رسول خدا است ، و معنايش "يا طالب الحق الهادي اليه "است يعني اي که طالب حق و هدايت کننده خلق به سوي آني )
علی عنبریلغتنامه دهخداعلی عنبری . [ ع َ ی ِ ع َم ْ ب َ ](اِخ ) ابن حصین بن مالک بن خشخاش عنبری تمیمی . مکنی به ابوالحر. وی را در بصره ثروتی بود ولی در مکه ساکن گشت . در عهد مروان بن محمد در مکه به طرفداری از طالب الحق که یکی از مخالفان مروان بود تظاهر کرد از این رو او را دستگیر کردند و به مدینه فر
ابن عطیهلغتنامه دهخداابن عطیه . [ اِ ن ُ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) یکی از رجال عصر امویان . او بزمان مروان دوم بجنگ ابوحمزه که قصد حمله ٔ به شام داشت مأمور گشت و پس از شکست ابوحمزه ولیدبن عروه را بجای خویش گماشت و خود به یمن به جنگ یحیی بن طالب الحق شتافت و بر او غالب آمد و بکشت و سر او به مروان فرستا
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن عثمان الازدی النحوی المقری ٔ المؤدب ، المکنی به ابی احمد البغدادی . در روضات الجنات ص 338، نام و نسب و کنیت وی بشرح مسطور در بالا آمده بدون هیچ توضیح یا ترجمه .
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن علی ابهری علوی حسینی .شیخ منتجب الدین قمی در فهرست خود گوید وی فقیه صالح واعظ بود و نزد شیخ جلیل محیی الدین بن الحسین بن المظفر الحمدانی حدیث آموخت ، صاحب امل الاَّمل در حق او گوید: عالم و فاضل محقق و عابد و مردی صالح و ادیب و شاعر بوده . او راست : ر
طالبلغتنامه دهخداطالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن قشیط، ابواحمد، المعروف به ابن السراج النحوی . وی واقف به علوم عربیت بود، و چیره بر آن . نحو را از ابوبکربن الانباری آموخت . او راست : مختصری در نحو، و کتاب عیون الاخبارو فنون الاشعار، در 401 هَ . ق . وفات کرد.
حسین آباد میر ابوطالبلغتنامه دهخداحسین آباد میر ابوطالب . [ ح ُ س ِ دِ اَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 54هزارگزی جنوب خاوری خوسف و 8هزارگزی خاور مالرو عمومی قیس آباد.ناحیه ای است کوهستانی ولی معتدل
حصن طالبلغتنامه دهخداحصن طالب . [ ح ِ ن ِ ل ِ ] (اِخ ) قلعه ای مشهور بنزدیکی حصن کیفا و اکراد ساکن آن «جوبیه » نام دارند و در 560 هَ . ق . قراارسلان آنرا فتح کرد. (معجم البلدان ).
چاه ابوطالبلغتنامه دهخداچاه ابوطالب . [ هَِ اَ ل ِ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «موسوم به دروازه است واقع در خاک سیستان بر سر راه فراه به مالاخان یا سیاه کوه ، در طرف غربی رود هیرمند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 131).
شعب ابیطالبلغتنامه دهخداشعب ابیطالب . [ ش ِ ب ِ اَ ل ِ ] (اِخ ) موضعی در مکه ، مولد آن حضرت (ص ). (از ناظم الاطباء). رجوع به المعرب جوالیقی ص 60 شود.
ابوبکربن علی بن ابیطالبلغتنامه دهخداابوبکربن علی بن ابیطالب . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ع َ لی ی ِ ن ِ اَ ] (اِخ ) این پسر از لیلی بنت مسعود نهشلی است . (از مسعودی ).