طالحلغتنامه دهخداطالح . [ ل ِ ] (اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره ٔ 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است . (لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ . ش .).
طالحلغتنامه دهخداطالح . [ ل ِ ] (ع ص ) ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلَّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (مجمل اللغة) (تفلیسی ) (دهار
تالةلغتنامه دهخداتالة. [ ل َ ] (ع اِ) خرمابن ریزه و نهال آن که بریده یا کنده بجای دیگر نشانند. ج : تال . (منتهی الارب ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
پتولهلغتنامه دهخداپتوله . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی منقش کار هندوستان را گویند. (برهان ).
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندیده ام مایل . سعدی . || (اِ) دراصطلاح احکامیان جزوی از م
طالحشقوقلغتنامه دهخداطالحشقوق . [ ] (اِ) بقلة الیهودیة. خس کاذب . (دزی ج 2 ص 19). گیاهی است که معمولاً یکسال عمر میکند و گاهی هم بیشتر دوام میکند. برگهای آن در دو طرف شاخه میروید ولی کاملاً روبروی هم قرار ندارند. گلهای آن یکنوع گ
طالحونلغتنامه دهخداطالحون . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالح در حالت رفعی . بدکاران . تبهکاران . بدکرداران . و رجوع به طالح شود.
طالحینلغتنامه دهخداطالحین . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج َ طالح در حالت نصب و جر. بدکاران . تبهکاران . بدکرداران . و رجوع به طالح شود.
طلحلغتنامه دهخداطلح . [ طُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالح . (منتهی الارب ). بدکرداران . رجوع به طالح شود.
طلحاءلغتنامه دهخداطلحاء. [ طُ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالح .(منتهی الارب ). بی سامانکاران . و رجوع به طالح شود.
تبهکار، تبهکارفرهنگ مترادف و متضادبدکار، بزهکار، جنایتکار، طالح، فاسد، فاسق، گناهکار، مجرم، مخبط ≠ درستکار، صالح، نکوکردار
صالحفرهنگ مترادف و متضادامین، اهل، باتقوا، بدیل، پارسا، پرهیزگار، خلف، ذیصلاح، شاهنده، شایسته، لایق، محسن، نیک، نیکوکار ≠ طالح، فاسد
طالحشقوقلغتنامه دهخداطالحشقوق . [ ] (اِ) بقلة الیهودیة. خس کاذب . (دزی ج 2 ص 19). گیاهی است که معمولاً یکسال عمر میکند و گاهی هم بیشتر دوام میکند. برگهای آن در دو طرف شاخه میروید ولی کاملاً روبروی هم قرار ندارند. گلهای آن یکنوع گ
طالحونلغتنامه دهخداطالحون . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالح در حالت رفعی . بدکاران . تبهکاران . بدکرداران . و رجوع به طالح شود.
طالحینلغتنامه دهخداطالحین . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج َ طالح در حالت نصب و جر. بدکاران . تبهکاران . بدکرداران . و رجوع به طالح شود.