طالقلغتنامه دهخداطالق . [ ل ِ ] (ع ص ) زن رها شده از قید نکاح . (منتهی الارب ). زن طلاق داده . طلاق گرفته . مُطلّقه . زن ِ آزاد شده از بندِ زوجیت . || صاحب رهائی . رَها. (غیاث اللغات ). یَله . آزاد. || طلاق گوینده . طلاق دهنده . ج ، طُلَّق . || ناقةٌ طالق ؛ ناقه ٔ بی مهار بر سر خود گذاشته . (
تالکلغتنامه دهخداتالک . (اِ) از سنگهای معدنی که بشکل ورقه ورقه یافت شود که آن را صلایه کنند و در طب و صنعت بکار برند و طلق معرب آن است . رجوع به کتاب ماللهند بیرونی ص 92 س 13 و طلق و تلک در همین لغت نامه شود.
تالقدیکشنری عربی به فارسیتابش , درخشندگي , برق , زيرکي , استعداد , شيد , تابندگي , تشعشع , پرتو , درخشش , برق زدن
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شفت ، بخش مرکزی شهرستان فومن . در 31هزارگزی جنوب خاوری فومن و22هزارگزی جنوب خاوری شفت . کوهستانی معتدل مرطوب و مالاریائی . با <sp
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است به خراسان بر حد میان طخارستان و ختلان ، جائی است بر دامن کوه با کشت و برز بسیار.(حدودالعالم ). شهری است به خراسان بر سد حد گوزگانان است و از آن این پادشاهی است ، شهری با نعمت بسیار است و از او نبیذ بسیار
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است و یا شهرستانی است میان قزوین و ابهر، و از آنجاست صاحب اسماعیل بن عباد. (منتهی الارب ). طالقان ولایت سردسیر است ، در شرقی قزوین . طولش از جزایر خالدات فه . مه و عرض از خطّ استوا، لوی . در کوهستان افتاده ا
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) لقب پادشاهان «شهرک » از حدود ماوراءالنهر. بنابر روایت کریستنسن دانمارکی ، سلاطین ممالکی که مجاور سرحدهای شرقی و شمالی ایران بوده اند، اغلب به القاب مخصوصه معروفند، من جمله «طالقان » لقب پادشاه شهرک از حدود ماوراء
طالقانیلغتنامه دهخداطالقانی . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) ابواسحاق بن اسماعیل طالقانی . وی در بغداد ساکن بود و از سفین بن عیینة وجریربن عبدالحمید و غیره روایت کرده و ابویعلی موصلی و ابوالقاسم بغوی از او روایت دارند. ابوحاتم بن حبان گوید وی از ثقات و پرهیزگاران مردم عرا
طلقلغتنامه دهخداطلق . [ طُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالق . زنان آزاد از بند زوجیت . رجوع به طالق شود. (منتهی الارب ).
غزیلغتنامه دهخداغزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام عن کیفیةاسقاط الصلاة و الصیام . 3</sp
استنادلغتنامه دهخدااستناد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پشت به چیزی واگذاشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). پشت بچیزی بازدادن . پشت بازنهادن بسوی چیزی . (منتهی الارب ). پشت دادن . || پناه وا (با، به ) کسی دادن . (زوزنی ). پناه به کسی بردن . پناه با کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ): استناداً به ؛ تعویلاً
افریقیلغتنامه دهخداافریقی . [ اِ ] (اِخ ) محمدبن احمد ملقب به المتیم و مکنی به ابوالحسن . او راست : کتاب اشعار الندماء وکتاب الانتصار للمتنبی و جز آن . او را دیوان اشعار بزرگی نیز هست ، من او را در بخارا بحال شیخوخت و در سیمای اهل حرف دیدم . او متطبب بود و از نجوم نیز اطلاع داشت لیکن پیشه ای که
رهالغتنامه دهخدارها. [ رَ ] (نف ) خلاص . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). جدا. آزاد : ز شادی مبادا دل او رهاشدم من ز غم در دم اژدها. فردوسی .رها نیست از مرگ پران عقاب چو در بیشه شیر و چو ماهی در آب . <p class=
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان شفت ، بخش مرکزی شهرستان فومن . در 31هزارگزی جنوب خاوری فومن و22هزارگزی جنوب خاوری شفت . کوهستانی معتدل مرطوب و مالاریائی . با <sp
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است به خراسان بر حد میان طخارستان و ختلان ، جائی است بر دامن کوه با کشت و برز بسیار.(حدودالعالم ). شهری است به خراسان بر سد حد گوزگانان است و از آن این پادشاهی است ، شهری با نعمت بسیار است و از او نبیذ بسیار
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است و یا شهرستانی است میان قزوین و ابهر، و از آنجاست صاحب اسماعیل بن عباد. (منتهی الارب ). طالقان ولایت سردسیر است ، در شرقی قزوین . طولش از جزایر خالدات فه . مه و عرض از خطّ استوا، لوی . در کوهستان افتاده ا
طالقانلغتنامه دهخداطالقان . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) لقب پادشاهان «شهرک » از حدود ماوراءالنهر. بنابر روایت کریستنسن دانمارکی ، سلاطین ممالکی که مجاور سرحدهای شرقی و شمالی ایران بوده اند، اغلب به القاب مخصوصه معروفند، من جمله «طالقان » لقب پادشاه شهرک از حدود ماوراء
طالقانیلغتنامه دهخداطالقانی . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) ابواسحاق بن اسماعیل طالقانی . وی در بغداد ساکن بود و از سفین بن عیینة وجریربن عبدالحمید و غیره روایت کرده و ابویعلی موصلی و ابوالقاسم بغوی از او روایت دارند. ابوحاتم بن حبان گوید وی از ثقات و پرهیزگاران مردم عرا
مطالقلغتنامه دهخدامطالق . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ منطلق . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). رجوع به منطلق شود.