تافهلغتنامه دهخداتافه . [ ف ِه ْ ] (ع اِ) چیز حقیر و اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حدیث : کانت الید لاتقطع فی الشی ٔ التافه . (منتهی الارب ).
توفةلغتنامه دهخداتوفة. [ ت َ ف َ ] (ع اِ) لغزش و خطا. یقال : طلب علی توفة.ج ، توفات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
توفةلغتنامه دهخداتوفة. [ ف َ ] (ع اِ) مافیه توفة و لاتافة؛ نیست در آن عیب یا زیادتی یا حاجت یا درنگ و کاهلی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
توفیهلغتنامه دهخداتوفیه . [ ت َ ] (ع مص ) در بیت زیر از سنائی به معنی تَوفیَه آمده است : آن ز توفیه و صیانت ملک را خیرات بخش وآن ز توجیه ودیانت شرع را اندیشه خوار. سنائی .رجوع به توفیة شود.
۲قطعه ای،است سازی برگرفته از موسیقی آوازی ایران در بیات ترک بیشتر فرهنگهای فارسی معنی بیات را به معنی گوشه هایی از موسیقی سنتی ایران آورنده اند۳در آنندراج از آن به نام شعبه ای از موسیقی و در ترکی،نام طایفه ای از ترکان یاد کرده استگویش مازنی bayyaat
طایفهفرهنگ فارسی عمید۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است؛ قوم؛ تیره.۲. گروه؛ دسته.
طایفهفرهنگ فارسی معین(یِ فِ) [ ع . طائفة ] 1 - (اِفا.) مؤنث طایف . 2 - تیره ، دسته . 3 - پاره ای از چیزی . ج . طوایف .
طایفهفرهنگ مترادف و متضادآل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت
پرطایفهلغتنامه دهخداپرطایفه . [ پ ُ ی ِ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) پرخویش و قوم . که خویشاوند بسیار دارد.
طایفهفرهنگ فارسی عمید۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است؛ قوم؛ تیره.۲. گروه؛ دسته.