طایفه سارانیلغتنامه دهخداطایفه سارانی . [ ف َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 8هزارگزی شمال ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . جلگه ، گرم و معتدل با 558 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آنجا غلات و لبنی
تافهلغتنامه دهخداتافه . [ ف ِه ْ ] (ع اِ) چیز حقیر و اندک . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حدیث : کانت الید لاتقطع فی الشی ٔ التافه . (منتهی الارب ).
توفةلغتنامه دهخداتوفة. [ ت َ ف َ ] (ع اِ) لغزش و خطا. یقال : طلب علی توفة.ج ، توفات . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
توفةلغتنامه دهخداتوفة. [ ف َ ] (ع اِ) مافیه توفة و لاتافة؛ نیست در آن عیب یا زیادتی یا حاجت یا درنگ و کاهلی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
توفیهلغتنامه دهخداتوفیه . [ ت َ ] (ع مص ) در بیت زیر از سنائی به معنی تَوفیَه آمده است : آن ز توفیه و صیانت ملک را خیرات بخش وآن ز توجیه ودیانت شرع را اندیشه خوار. سنائی .رجوع به توفیة شود.
ده خمرلغتنامه دهخداده خمر. [ دِه ْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در چهارهزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 787 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔ سارانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span c
ده ملاعبدالغتنامه دهخداده ملاعبدا. [ دِه ْ م ُل ْ لا ع َ دُل ْ لاه ](اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در 11هزارگزی باختر ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 287 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین می شود. ساکنین از طایفه سا
قادربخشلغتنامه دهخداقادربخش . [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل و در 10000گزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان و در جلگه واقع و هوای آن گرم و معتدل است . 100 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ هیر
طایفهفرهنگ فارسی عمید۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است؛ قوم؛ تیره.۲. گروه؛ دسته.
طایفهفرهنگ فارسی معین(یِ فِ) [ ع . طائفة ] 1 - (اِفا.) مؤنث طایف . 2 - تیره ، دسته . 3 - پاره ای از چیزی . ج . طوایف .
طایفهفرهنگ مترادف و متضادآل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت
پرطایفهلغتنامه دهخداپرطایفه . [ پ ُ ی ِ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) پرخویش و قوم . که خویشاوند بسیار دارد.
طایفهفرهنگ فارسی عمید۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است؛ قوم؛ تیره.۲. گروه؛ دسته.