طرایف گرلغتنامه دهخداطرایف گر. [ طَ ی ِ گ َ] (ص مرکب ) ترتیب دهنده ٔ طرایف . طرایفی : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.قطران (در وصف ِ آتش سده ).
تعرفة مسافرpassenger traiffواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی شامل کرایة مسافر و هزینة اضافهبار همراه با ذکر مسیر و مقررات و تسهیلات
تراولغتنامه دهخداتراو. [ ت َ ] (اِ) بمعنی تراوش است که از تراویدن و ترشح کردن باشد. (برهان ). ترشح و تراوش . (ناظم الاطباء). رجوع به تراوش و تراویدن و تَراب شود.
تراولغتنامه دهخداتراو. [ تْرا / ت ِ وِ ] (اِخ ) رودی در شمال آلمان که از لوبک می گذرد و وارد دریای بالتیک می شود و 112هزار گز طول دارد.
ترگائولغتنامه دهخداترگائو. [ ت ُ ] (اِخ ) شهری است در قسمت «ساکس » آلمان و بر کنار الب 17700 تن سکنه و کارخانه ٔ ماشینهای کشاورزی و کاغذسازی دارد. در آوریل سال 1945 م . آرتش روس و امریکا در این شهر با یکدیگر ملاقات کردند.
معصفرپوشلغتنامه دهخدامعصفرپوش . [ م ُ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) زرد. زردرنگ : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.فرخی .
دیبابافلغتنامه دهخدادیباباف . (نف مرکب ) بافنده ٔ دیبا. که شغل و یا حرفه ٔ او بافتن دیباست : شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خورست همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید بلخی .گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه
طرایفلغتنامه دهخداطرایف . [ طَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طریفة. چیزهای لطیف و خوش . طرائف . || مالهای نو و تازه . (غیاث اللغات ). || میوه های نادر و غیر آن . (منتهی الارب ). هر شی ٔ نادر : ببردند سیصد شترسرخ موی طرایف بسی بود چینی بروی . فردوسی
طرایففرهنگ فارسی معین(طَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزهای لطیف و خوش و پسندیده . 2 - مال های نو. ج . طریفه .
طرایفلغتنامه دهخداطرایف . [ طَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طریفة. چیزهای لطیف و خوش . طرائف . || مالهای نو و تازه . (غیاث اللغات ). || میوه های نادر و غیر آن . (منتهی الارب ). هر شی ٔ نادر : ببردند سیصد شترسرخ موی طرایف بسی بود چینی بروی . فردوسی
طرایففرهنگ فارسی معین(طَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزهای لطیف و خوش و پسندیده . 2 - مال های نو. ج . طریفه .