ایوان آبسنگreef terrace, reef-front terraceواژههای مصوب فرهنگستانسطحی فرسایشیافته شبیه به طاقچه یا نیمکت که شیب دریاسو (seaward) دارد
پادگانهterraceواژههای مصوب فرهنگستانسطح دراز و باریک و بهنسبت تراز یا اندکی شیبدار با پهناوری کمتر از دشت که دو دامنۀ پرشیب آن را محصور کند
پادگانۀ رودپیچmeander terraceواژههای مصوب فرهنگستانپادگانۀ رودخانهای کوچکی که براثر حرکت جانبی رودپیچ و بریده شدن سیلابدشتهای قدیمی و مرتفع ایجاد میشود
پادگانۀ زمینلغزهایlandslide terraceواژههای مصوب فرهنگستانپادگانهای کوتاه با سطحی ناهموار که براثر زمینلغزه ایجاد میشود
articulationsدیکشنری انگلیسی به فارسیمفصل، مفصل بندی، طرز گفتار، تلفظ شمرده، تلفظ، بند، بند جنبنده، مفصل متحرک
فصاحةدیکشنری عربی به فارسیبند , مفصل بندي , تلفظ شمرده , طرز گفتار , شيوايي , فصاحت , سخنوري , علم فصاحت , علم بيان
طرازلغتنامه دهخداطراز. [ طِ ] (معرب ، اِ) نگار جامه . (منتهی الارب ). معرب است .(منتهی الارب ) (صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه (ای العرب ) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طراز کردن . طراز جامه .(قوافی
طرزلغتنامه دهخداطرز. [ طَ رَ ] (ع مص ) صورت گرفتن سپس ثِخانت وسطبری . || نیکخوی گردیدن سپس زشتخوئی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خوش خلق شدن . || لباس پسندیده و فاخر پوشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طرزفرهنگ فارسی عمید۱. شکل و صورت چیزی؛ هیئت.۲. طریقه؛ روش؛ قاعده.۳. (ادبی) سبْک.۴. (موسیقی) گوشهای در دستگاههای همایون و راستپنجگاه.
طرزلغتنامه دهخداطرز. [ طَ ] (اِخ ) دهی از بخش راور شهرستان کرمان ، در 38هزارگزی شمال باختری راور، کنار راه فرعی کوهبنان به راور. کوهستانی سردسیر با 250 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و پنبه و شغل اهالی زرا
طرزلغتنامه دهخداطرز. [ طَ ] (معرب ، اِ) هیئت و شکل چیزی . (منتهی الارب ). جوالیقی آرد: فارسی معرب است . عرب میگوید طرز فلان طرز نیکی است ؛ یعنی زی و هیئت او. و این کلمه در جید هر چیز بکار برده شده است . رؤبة گوید: فاخترت من جید کل شی ٔ. (المعرب جوالیقی ص 224</span
متطرزلغتنامه دهخدامتطرز. [ م ُ ت َ طَرْ رِ ] (ع ص )جامه ٔ نگارین . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حاشیه ٔ زردوزی و نگارین . (ناظم الاطباء).
مطرزلغتنامه دهخدامطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) ابوعمرو مطرز، محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم . از ائمه لغت و علماء نحو است . اصلا از مردم ابیورد خراسان بود از این جهت او را در نسبت «باوردی » نویسند چه ابیورد را «باورد» نیز مینامند. در دارالسلام بغداد مقام داشت . در کسب هنر شیخ ابوالعباس تغلب نحوی
مطرزلغتنامه دهخدامطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) قاسم بن زکریابن یحیی بغدادی مکنی به ابوبکر و معروف به مطرز (220 - 305 هَ . ق .) از حفاظ حدیث و مردی ثقة و بسیار حدیث بود. وی در بغداد درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ج <span class
مطرزلغتنامه دهخدامطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد سلمی مکنی به ابوعبداﷲ مطرز. وی مردی نحوی مقری و از اهل دمشق و اشعری مذهب بود. او راست مقدمه ٔ مطرزیه در نحو. (الاعلام زرکلی ج 7 ص 162).