طرفدار، طرفدارفرهنگ مترادف و متضادپیرو، تابع، حامی، طرفگیر، دوستدار، شاعی، هواخواه، هوادار، یار ≠ مخالف
طرفدارلغتنامه دهخداطرفدار. [ طَ رَ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهان است . (برهان ). پادشاه عظیم الشأن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و طرفدار عالم چهار بودند: اول کیومرث ، دوم کیقباد، سوم کیکاوس ، چهارم کیخسرو. (آنندراج ). || حاکم . (آنندراج ). حکام . (برهان ). حاکم سرحدنشین . (غیاث اللغا
طرفداردیکشنری فارسی به انگلیسیadherent, advocate, favorer, follower, interested, pro, promoter, proponent, support, supporter, votary
بردگیلغتنامه دهخدابردگی . [ ب َ دَ / دِ ] (حامص ) اسارت . اسار. برده شدن . اسیری . غلامی و بندگی واسیری . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). صفت برده . (از یادداشت مؤلف ). یکی از رسومی بود که از قدیم بین تقریباً تمام ملل جهان متداول بود نه تنها اقوامی که به کشاورزی ا
طرفدارلغتنامه دهخداطرفدار. [ طَ رَ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهان است . (برهان ). پادشاه عظیم الشأن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و طرفدار عالم چهار بودند: اول کیومرث ، دوم کیقباد، سوم کیکاوس ، چهارم کیخسرو. (آنندراج ). || حاکم . (آنندراج ). حکام . (برهان ). حاکم سرحدنشین . (غیاث اللغا
طرفداردیکشنری فارسی به انگلیسیadherent, advocate, favorer, follower, interested, pro, promoter, proponent, support, supporter, votary
بی طرفدارلغتنامه دهخدابی طرفدار. [ طَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طرف + دار) آنکه طرف و جانب کسی را نگیرد و تعصب از وی نکشد. (ناظم الاطباء). || آنکه طرفدار و موافق ندارد. بی حامی .
طرفدارلغتنامه دهخداطرفدار. [ طَ رَ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از پادشاهان است . (برهان ). پادشاه عظیم الشأن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). و طرفدار عالم چهار بودند: اول کیومرث ، دوم کیقباد، سوم کیکاوس ، چهارم کیخسرو. (آنندراج ). || حاکم . (آنندراج ). حکام . (برهان ). حاکم سرحدنشین . (غیاث اللغا
طرفداردیکشنری فارسی به انگلیسیadherent, advocate, favorer, follower, interested, pro, promoter, proponent, support, supporter, votary