تلاقلغتنامه دهخداتلاق . [ ت َ ] (ع مص ) صحبت و مجلس و انجمن و ملاقات . (ناظم الاطباء). تلاقی : لینذر یوم التلاق . (قرآن 40 / 15).عشق صورتها بسازد در فراق تا مص
تلاقلغتنامه دهخداتلاق . [ت ِ ] (اِ) آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است . (برهان ) (آنندراج ). ریشی که در میان فرج بود. (شرفنامه ٔ منیری ). بظر و گوشت پاره مانندی در بالای کس زنان که در ختنه بریده می شود. (ناظم الاطباء). وذره . وذقه . عنبلة. عنبل . عنتل . قنب . (منتهی الارب ). چوچ
سه طلاق گفتنفرهنگ فارسی معین( ~ . طَ. گُ تَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) زن را سه بار طلاق دادن که رجوع به او جز با محلل جایز نیست .
طلاق رجعیلغتنامه دهخداطلاق رجعی . [ طَ ق ِ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طلاقی که بعد آن در میان مدت عدت رجوع کردن به زن بدون نکاح جائز باشد و آن یک بار یا دو بار لفظ طلاق گفتن است ، بخلاف طلاق باین که رجوع کردن در آن بدون نکاح جائزنباشد و آن گفتن است زن را «انت بائنة» و آنچه در معنی این باشد و بخل
گشاده کردنلغتنامه دهخداگشاده کردن . [ گ ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وسعت دادن . وسیعکردن . گشاد کردن : بند جیحون را از هر طرفی گشاده کردند. (تاریخ بیهقی ). || آبکی کردن . بسیار آب کردن در دوغ و شربتی و هر چیزی جز آن . || باز کردن . تفتیح .
بیزاریلغتنامه دهخدابیزاری . (حامص ) برائت : تبری ، تبرئه ؛ بیزاری از فام و عیب . براءة. (یادداشت مؤلف ). تنصل ؛ از گناه بیزاری کردن . (زوزنی ).- بیزاری جستن ؛ تبری کردن . بیزاری جستن از فرزند؛ نفی اوکردن . (یادداشت مؤلف ).- بیزاری نمودن </span
محلللغتنامه دهخدامحلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، دیگربار زناشویی زن با شوی ن
طلاقفرهنگ فارسی عمید۱. (فقه، حقوق) جدا شدن زن و شوهر از یکدیگر، به وسیلۀ فسخ قید نکاح.۲. (اسم) شصتوپنجمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۱۲ آیه؛ نساءالصغری؛ نساءالقصری.⟨ طلاق بائن: [مقابلِ طلاق رجعی] (فقه، حقوق) نوعی طلاق که رجوع در آن بدون عقد نکاح جایز نیست.⟨ طلاق خُلع: (فقه، حقوق) طلاقی که
طلاقلغتنامه دهخداطلاق . [ طَ ] (اِخ ) سوره ٔ شصت وپنجمین از قرآن کریم ، و آن مدنیه و دوازده آیت است ، پس از تغابن و پیش از تحریم .
طلاقلغتنامه دهخداطلاق . [ طَ ] (ع مص ) رها شدن زن از قید نکاح . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). رها شدن زن از عقد نکاح . (المصادر زوزنی ). رها کردن . (دهار). فسخ کردن عقد نکاح . سراح . (منتهی الارب ). بیزاری : هر زنی که در عقد من است یا بعد از این در عقد من خواهد آمد م
اطلاقلغتنامه دهخدااطلاق . [ اِ ] (ع مص ) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). نوشاندن زهر دشمن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || اطلاق بنخلة؛ گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گشن دادن خرمابن را. (ناظم الاطباء). تلقیح کردن نخل . (از
احسن الطلاقلغتنامه دهخدااحسن الطلاق . [ اَ س َ نُطْ طَ ] (ع اِ مرکب ) آن است که مرد زن خویش را در طُهر طلاق دهد و با او نیارامدو ترک او گوید تا عده ٔ او بپایان رسد. (تعریفات ).
قادر علی الاطلاقلغتنامه دهخداقادر علی الاطلاق . [ دِ رِ ع َ لَل ْ اِ ] (ص مرکب ) صاحب قدرت بر هر کاری . (آنندراج ) (غیاث ). توانا بر هر چیز و این وصف غالباً در مورد باریتعالی عز اسمه بکار رود: خداوند قادر علی الاطلاق .
مطلاقلغتنامه دهخدامطلاق . [ م ِ ] (ع ص ) مطلیق . مرد بسیار طلاق دهنده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). || ناقة مطلاق ؛ ناقه ٔ متوجه به طرف آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).