خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلب کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلب کردن
مترادف و متضاد
۱. خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن
۲. جستن، جستوجو کردن
۳. احضار کردن، فرا خواندن
۴. مطالبه کردن
۵. ابتغاء
برابر فارسی
خواستن، یوزیدن
دیکشنری
ask, claim, crave, desire, seek
-
جستوجوی دقیق
-
طلب کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خواستن، درخواست کردن، خواستار شدن، طلبیدن، مطالبه کردن، جستجو کردن ۲. جستن، جستوجو کردن ۳. احضار کردن، فرا خواندن ۴. مطالبه کردن ۵. ابتغاء
-
طلب کردن
فرهنگ واژههای سره
خواستن، یوزیدن
-
طلب کردن
لغتنامه دهخدا
طلب کردن . [ طَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جُستن . درخواستن . جستجو کردن . جستجو. ضرب . (منتهی الارب ذیل ضرب ) : من نیابم نان خشک و سوخ شب تو همی حلوا کنی هر شب طلب . کسائی .برآراست کآید به ایران زمین ز کشور طلب کرد گردان کین . فردوسی .طلب کرد گرد دلاور...
-
طلب کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ask, claim, crave, desire, seek
-
طلب کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ارد , تضرع , سمک
-
واژههای مشابه
-
طلب طلب
فرهنگ فارسی معین
( ~. ~.) [ ازع . ] (ق مر.) گروه گروه ، دسته دسته .
-
حقیقت طلب
لغتنامه دهخدا
حقیقت طلب . [ ح َ قی ق َ طَ ل َ ] (نف مرکب ) حقیقت جوی . طالب حقیقت . جوینده ٔ حقیقت .
-
خرده طلب
لغتنامه دهخدا
خرده طلب . [ خ ُ دَ / دِ طَ ل َ ] (اِ مرکب ) طلبهای کوچک . طلبهای کم ، چون : اگر خرده طلب ها را وصول میکردیم مبلغی می شد.
-
حق طلب
لغتنامه دهخدا
حق طلب . [ ح َ طَ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه حق طلبد. آنکه جویای حق باشد.
-
دست طلب
لغتنامه دهخدا
دست طلب . [ دَ طَ ل َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) درخواست کننده . || گدا و محتاج . (ناظم الاطباء).
-
درمان طلب
لغتنامه دهخدا
درمان طلب . [ دَ طَ ل َ ] (نف مرکب ) درمان خواه . درمان جوی . طلب کننده و جوینده ٔ درمان . خواهنده ٔ دارو به قصد مداوا شدن : طلب فرمودکردن باربد راوز او درمان طلب شد درد خود را.نظامی .
-
دانش طلب
لغتنامه دهخدا
دانش طلب . [ ن ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) طلبنده ٔ دانش . خواهنده ٔ دانش . طالب علم . متعلم . دانشجو.
-
بهانه طلب
لغتنامه دهخدا
بهانه طلب . [ ب َ ن َ / ن ِ طَ ل َ ] (نف مرکب ) بهانه جو. (ناظم الاطباء). بهانه طلبنده . آنکه از پی دست آویز گردد. بهانه جو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بهانه جو شود.
-
ترقی طلب
لغتنامه دهخدا
ترقی طلب . [ ت َ رَق ْ قی طَ ل َ ] (نف مرکب ) ترقیخواه . رجوع به ترقیخواه شود.