تپلیسلغتنامه دهخداتپلیس . [ ت ِ ] (اِخ ) پایتخت گرجستان . تفلیس (بالفتح و قیل بالکسر) معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). نام شهریست که پایتخت گرجستان است ... و معرب تپلیس تفلیس است . (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به تفلیس شود.
تلیسلغتنامه دهخداتلیس . [ ت َ ] (ع اِ) پارچه از ابریشم یا کَنَب که بدان بار و جز آن پیچند. گونی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج ، تلالیس : و قتلها طرحت (بغداد خاتون ) هنالک ایاماً مستورةالعورة بقطعة تلیس . (ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ثم وصلا الی ... و هی
ثلجدیکشنری عربی به فارسیمنجمد کردن , يخ بستن , منجمد شدن , شکر پوش کردن , يخ , سردي , خونسردي و بي اعتنايي , برف , برف باريدن , برف امدن
ملک طالشلغتنامه دهخداملک طالش . [ م َ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) ملک طلش . دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کاردلغتنامه دهخداکارد. (اِ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است . (ناظم الاطباء). سِکّین . (ترجمان القرآن ) (دهار) (منتهی الارب ). مِخذَعَه . خیفَه . مِقَذّ. شَلط، شَلطاء. شِلقاء. نَصل . طلش مقلوب شَلط. (منتهی الارب ). سَخَّین . شَفَره . آلتی با تیغه ٔ آهنین و دسته ٔ چوبین و غیره برا
جبل بطلشلغتنامه دهخداجبل بطلش . [ ج َ ب َ ل ِ ب َ ل َ ] (اِخ ) نام کوهی است به اسپانیا. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 48). عرب این کوه را جبل العروس نامند. (از حاشیه ٔ الحلل السندسیه ج 1 ص <span class