طنابفرهنگ فارسی عمیدرسن؛ ریسمان؛ رشتۀ کلفت.⟨ طناب انداختن: (مصدر متعدی)۱. کمند انداختن؛ با کمند کسی را گرفتار ساختن.۲. ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن.
طنابلغتنامه دهخداطناب . [ طَ ] (ع اِ) رشته ٔ خیمه . (مهذب الاسماء). بند. حبل . رسن . رسن کلفت . رژه . رشته ٔ کلفت . ریسمان خیمه . (غیاث ). طنب . (منتهی الارب ) : درختی که دارد سر اندر سحاب ستاره رده برکشیده طناب . فرخی .هر گه که او
تنگابلغتنامه دهخداتنگاب . [ ت َ ](اِخ ) دهی از دهستان بخش کوهک شهرستان جهرم است که 169 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
تنگابلغتنامه دهخداتنگاب . [ ت َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) پایاب و کم عمق . (ناظم الاطباء). || آبی کم مانده از گوشتی بسیار که جوشانده و پخته باشند درآن آب . که ماده ٔ آن بسیار باشد: آبگوشتی تنگ آب ؛ آبگوشتی که گوشت آن فراوان و آب آن بسیار کم باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از: «تنگ »، بمعنی قلیل و
تنگابلغتنامه دهخداتنگاب . [ ت َ] (اِخ ) دهی از دهستان ایزه ٔ شهرستان اهواز است که 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
تنگیابلغتنامه دهخداتنگیاب . [ ت َن ْگ ْ ] (ن مف مرکب ) آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. (برهان ) (ازناظم الاطباء). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. (شرفنامه ٔ منیری ). آنچه به دشواری بدست آید و دیر یافته شود، و آنرا دیریاب نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کمیاب . (ناظم
طنابرسلغتنامه دهخداطنابرس . [ طَ ب ِ ] (اِخ ) (رود...) (ابوالفدا). دنیپر. رودی در روسیه . رجوع به دنیپر شود.
طنابیلغتنامه دهخداطنابی . [ طَ ] (اِ) طنَبی . ایوان که توی ایوان کلان باشد. ملاطغرا راست : از موج رطوبت گل نوخیز چمن راگر خانه بود تنگ شود قصر طنابی . (از آنندراج ).و رجوع به طنبی شود.
همبندی 2seizingواژههای مصوب فرهنگستانتاباندن نخ به دو سر یک طناب یا دو طناب یا محور بخو برای جلوگیری از افشان شدن سر طناب یا طنابها
ropesدیکشنری انگلیسی به فارسیطناب ها، طناب، ریسمان، رسن، ریسمان بادبان کشی، با طناب بستن، بشکل طناب درامدن
lanyardsدیکشنری انگلیسی به فارسیتسمه یا طناب، طناب پرچم، واکسیل نظامیان، طناب مخصوص کشیدن بادبان کشتی، طناب کوتاه برای کشیدن چیزی
طناب خوردنلغتنامه دهخداطناب خوردن . [ طَ خوَرْ / خُرْ ] (مص مرکب ) کنایه است از پیموده شدن . نورالدین ظهوری راست : بمباحث چو تخم کارد دماغ ؟سینه از آه غم طناب خورد.(از آنندراج ).
طناب شدنلغتنامه دهخداطناب شدن . [ طَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طناب شدن دکان و مانند آن ؛ خط کشیده شدن ، ظهوری در تعریف نورس گوید: در هر دکان راسته بازارش که به تار شعاعی طنابی شده کار هزار سود و سودا راست آمده . (آنندراج ).
چهارطنابلغتنامه دهخداچهارطناب . [ چ َ / چ ِطَ ] (اِ مرکب ) کنایه از چهارعنصر است : زآنکه مدهوش گشته اند همه اندرین خیمه ٔ چهارطناب .ناصرخسرو.
اطنابلغتنامه دهخدااطناب . [ اِ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد در غبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اطناب باد؛ بشدت وزیدن آن در غبار. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || پی یکدیگر رفتن شتران . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). رسیدن برخی از شتران به برخی در سیر.
مطنابلغتنامه دهخدامطناب . [ م ِ ] (ع ص ) جیش مطناب ؛ لشکر گران و بزرگ . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لشکری بزرگ . (از اقرب الموارد).
مشکین طنابلغتنامه دهخدامشکین طناب . [ م ُ / م ِ طَ ] (اِ مرکب ) مشبه به زلف . گیسوی مانند طناب سیاه . مشکین رسن : ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته . خاقانی (دیوان چ سجادی
اطنابلغتنامه دهخدااطناب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طنب . (دهار) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ طُنُب ، بمعنی طناب که سراپرده های خیمه بدان بسته شود. (آنندراج ). رسنهای خیمه . (از منتخب ). (از غیاث اللغات ). ج ِ طُنُب و طُنب . (متن اللغة). رسنهای دراز از ریسمانهای خیمه و رسنهای کوتا