طهفةلغتنامه دهخداطهفة. [ طَ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی زهیر النهدی . صحابی است . (منتهی الارب ). این اسم در کتاب الاصابه بدین صورت آمده : طهیةبن زهیر النهدی ، و در عقد الفرید بدین صورت : طهیةبن ابی زهیر النهدی . رجوع به طهیةبن ابی زهیر النهدی شود.
طهفةلغتنامه دهخداطهفة. [ طَ ف َ ] (ع اِ) صلیان بلند و دراز. || سراآن ، و آن گیاهی است که در تابستان روید و بفارسی آن را زبوده نامند. || (ص )زبدةٌ طهفةٌ؛ مسکه ٔ تنک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
تحفهلغتنامه دهخداتحفه . [ ت ُ ف َ ] (اِخ ) زنی از اولیات بود. در آغاز کنیزو نوازنده ٔ عود بود، پس از آن عاشق پیشه شد و او را بگمان اینکه دیوانه شده است به تیمارستان بردند. سری سقطی از حال وی آگاه گشت و او را از تیمارستان رهانید و آزاد کرد. وی طبع شعر نیز داشت . دو بیت زیر از ابیاتی است که در
تحفةلغتنامه دهخداتحفة. [ ت ُ ف َ/ ت ُ ح َ ف َ ] (ع اِ) ج ، تُحَف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ج ، تحائف . (قطر المحیط). هدیه و ارمغان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هدیه . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). ترفه . (قطر المحیط). تحفه <span class="
تعفیةلغتنامه دهخداتعفیة. [ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع ف و») نیک مدروس بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). مدروس و کهنه کردن باد منزل را. (از اقرب الموارد). || مردن : عفی علیهم الخبال تعفیة؛ مردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). کشتن مرض بیمار را. (از اقرب الموارد). ||
طغفةلغتنامه دهخداطغفة. [ طَ ف َ ] (اِخ ) ابن قیس غفاری . صحابی است . یا آن طهفة یا طقفة است . (منتهی الارب ).
اغفاللغتنامه دهخدااغفال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غُفل ،یعنی آنکه از خیر و شر او امید و بیم نباشد و بی علامت و نشان و شتر ماده ٔ بی شیر. و منه حدیث : طهفة النهدی لنا نعم اغفال ما تبض ببلال ؛ ای ما تقطر ضروعها بلبن . (منتهی الارب ). ج ِ غفل . (ناظم الاطباء) (دهار). و در تاج العروس حدیث مذکور بدین
اطهافلغتنامه دهخدااطهاف . [ اِ ] (ع مص ) اطهاف صلیان ؛ نیکو روییدن آن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نیک روییدن گیاه صلیان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || اطهاف سِقاء؛فروهشته شدن مشک و نرم گردیدن آن . (منتهی الارب ). فروهشته شدن مشک . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). استرخاء مشک . (از متن ا
مسکهلغتنامه دهخدامسکه . [ م َ ک َ / ک ِ ] (اِ) به فارسی زبد است . (فهرست مخزن الادویه ). چربی که از ماست گیرند. زبد. (مهذب الاسماء). زبدة. (نصاب ). مِسگَه (در تداول خراسان ). کره ٔ روغن . (لغت فرس اسدی ). کره ٔ روغنی باشد که از سر دوغی گیرند خواه از گاو و خوا