لغتنامه دهخدا
توسم . [ ت َ وَس ْ س ُ ] (ع مص ) فراست بردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دیدن چیزی و فراست بردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دیدن چیزی را و نظر کردن و فراست بردن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به علامت پی بردن به چیزی یقال : توسمت فیه الخیر؛ ای تبینت فیه اثره . (ا