طواف کردن

مترادف

۱. دور کعبهگشتن
۲. زیارت کردن (بقاع متبرکه)
۳. دورزن، چرخ زدن، دور گشتن

جست‌وجوی دقیق

طواف کردن

فرهنگ فارسی معین

( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گرد چیزی گشتن ، دور زدن .

طواف کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. دور کعبهگشتن ۲. زیارت کردن (بقاع متبرکه) ۳. دورزن، چرخ زدن، دور گشتن

جست‌وجوی هم‌آوا

طواف

فرهنگ فارسی عمید

١. (فقه) دور کعبه گشتن.٢. گرد چیزی گشتن؛ پیرامون چیزی گشتن؛ دور زدن.&lang; طواف نسا: (فقه) از اعمال حج تمتع که پس از سعی میان صفا و مروه انجام می‌دهند و دو رکعت نماز می‌خوانند.

طواف

فرهنگ فارسی عمید

١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می‌گرداند؛ کاسب دوره‌گرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطواف‌کننده.

طوایف

طواف

لغت‌نامه دهخدا

طواف . [ طَوْ وا] (اِخ ) ذوالطواف ؛ وائل حضرمی است . (منتهی الارب ).

طوائف

لغت‌نامه دهخدا

طوائف . [ طَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ طائفه : سلطان به دفع جمعی از طوائف افغانیان ... مشغول شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 423).- طوائف (ملوک ...) ؛ ملوک طوائف . عرب از ملوک طوائف ، اشکانیان خواهد.-

جست‌وجوی مشابه

طوافی کردن

جست‌وجوی متن

طواف الزیارة

لغت‌نامه دهخدا

طواف الزیارة. [ طَ فُزْ زیا رَ ] (ع اِ مرکب )رجوع به طواف زیارت و طواف فرض و طواف فریضه شود.

طواف صدر

طواف صدر. [ طَ ف ِ ص َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف بازگشتن از حج . (مهذب الاسماء) و آن را طواف وداع و طواف آخرالعهد نیز گویند، عبارت از طواف خانه ٔ کعبه است در موقع بازگشت از آنجا و این طواف سنت باشد. و رجوع به حج و رجوع به طواف شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

طواف لقا

لغت‌نامه دهخدا

طواف لقا. [ طَ ف ِ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طواف اللقاء. رجوع به طواف القدوم شود.

طوف

فرهنگ فارسی عمید

= طواف

tulwaur

دیکشنری انگلیسی به فارسی

طواف

جست‌وجوی هم‌آغاز

طواف

فرهنگ فارسی عمید

طواف

فرهنگ فارسی عمید

١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می‌گرداند؛ کاسب دوره‌گرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطواف‌کننده.

طواف

لغت‌نامه دهخدا

طواف . [ طَوْ وا] (اِخ ) ذوالطواف ؛ وائل حضرمی است . (منتهی الارب ).

طواف

لغت‌نامه دهخدا

طواف . [ طَوْ وا ] (ع ص ) خادم که بنرمی و عنایت خدمت کند. (منتهی الارب ). خادم که بمهربانی خدمت کند. || بسیار طوف کننده . (منتخب اللغات ). طوف زن : زهی هوا را طواف و چرخ را مساح که جسم تو ز بخار است و پرّ تو ز ریاح . مسعود

طواف

لغت‌نامه دهخدا

طواف . [ طَ ] (ع مص ) طوف . طوفان . تطواف . (منتهی الارب ). گرد گشتن . گرد چیزی گشتن . (منتخب اللغات ). گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد بر چیزی برآمدن . دور زدن . گردگردی . گشت . گرد درآمدن . (زوزنی ). شوط. تحلس . گرد چیزی گشتن و گردیدن ... وبا لفظ زدن و داشتن مستعمل . (آنندر

جست‌وجوی هم‌قافیه

ذوالطواف

لغت‌نامه دهخدا

ذوالطواف . [ ذُطْ طَ ] (اِخ ) لقب وائل حضرمی است . رجوع به ذوالعرف شود.

تطواف

لغت‌نامه دهخدا

تطواف . [ ت َ ] (ع مص ) گرد چیزی گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

تطواف

لغت‌نامه دهخدا

تطواف . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) جامه ای که در آن طواف کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

طواف

فرهنگ فارسی عمید

طواف

فرهنگ فارسی عمید

١. کسی که چیزی را برای فروش در کوچه و بازار می‌گرداند؛ کاسب دوره‌گرد.٢. (صفت) [قدیمی] بسیارطواف‌کننده.

درپیوند

بیشتر بدانید

طواف کردن

مترادف

جست‌وجوی دقیق

فرهنگ فارسی معین

فرهنگ مترادف و متضاد

جست‌وجوی هم‌آوا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی مشابه

دیکشنری فارسی به عربی

دیکشنری فارسی به انگلیسی

جست‌وجوی متن

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جست‌وجوی هم‌آغاز

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی عمید